کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اصید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اصید
لغتنامه دهخدا
اصید. [ اَ ] (ع اِ) لغتی است در وصید که بمعنی فضای خانه است . (از قطر المحیط). صحن خانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
اصید
لغتنامه دهخدا
اصید. [ اَص ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) کژگردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). المائل العنق . (اقرب الموارد). || شتری که به بیماری صید مبتلا است . (از اقرب الموارد). و صید و صاد از بیماریهای شتر است . رجوع به صاد و صید...
-
واژههای همآوا
-
عصید
لغتنامه دهخدا
عصید. [ ع َ ] (ع ص ) چیز پیچیده شده . معصود. (از اقرب الموارد). و رجوع به عُصود شود.
-
عصید
لغتنامه دهخدا
عصید. [ ع ِص ْ ی َ ] (ع ص ) متهم به شر. (منتهی الارب ). || ابنه زده و مأبون ، یعنی آنکه علت مشایخ دارد. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || (اِخ ) لقب حذیفةبن بدر، یا لقب حصن بن حذیفه . (منتهی الارب ).
-
اسید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: acide، مٲخوذ از یونانی] (شیمی) 'asid مادهای ترشمزه که بازها را خنثی و بعضی فلزات را در خود حل میکند.
-
اسید
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ فر. ] (اِ.) هر جسم هیدروژن داری که به حالت محلول ، یون هیدروژن (پروتون ) آزاد کند و به جای هیدروژن آن فلزی جانشین شود و تشکیل نمک دهد. بیشتر اسیدها خورنده هستند و مزة ترش دارند.
-
اسید
لغتنامه دهخدا
اسید. [ ] (اِخ ) ابن جبلة السلیطی . وی در جنگ زرود الثانی که بین بنی یربوع و بنی تغلب درگرفت شرکت داشت . (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 ص 49).
-
اسید
لغتنامه دهخدا
اسید. [ ] (اِخ ) ابن جعفر. وی در جنگ النفرات که بین بنی عامر و بنی عبس درگرفت شرکت داشت . (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 ص 6).
-
اسید
لغتنامه دهخدا
اسید. [ اَ ] (اِخ ) ابن ابی اسید الساعدی الانصاری . تابعی است . (تاج العروس ).
-
اسید
لغتنامه دهخدا
اسید. [ اَ ] (اِخ ) ابن اخی رافعبن خدیج . تابعی است . ابن منده وی را متهم شمرده است . (تاج العروس ).
-
اسید
لغتنامه دهخدا
اسید. [ اَ ] (اِخ ) ابن المشمس بن معاویة السعدی . تابعی است . (تاج العروس ).
-
اسید
لغتنامه دهخدا
اسید. [ اَ ] (اِخ ) ابن جاریةبن اسید الثقفی صحابی . (تاج العروس ). حلیف بنی زهرة که رسول (ص ) او را صد شتر داد. (امتاع الاسماع ج 1 ص 424).
-
اسید
لغتنامه دهخدا
اسید. [ اَ ] (اِخ ) ابن ساعدة الانصاری . صحابی است . (تاج العروس ).
-
اسید
لغتنامه دهخدا
اسید. [ اَ ] (اِخ ) ابن صفوان . صحابی است . (تاج العروس ).