کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اصيل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اصيل
معنی
صحيح , معتبر , درست , موثق , قابل اعتماد , خالص , اصل , اصلي , واقعي , حقيقي , اصيل , خوش جنس , باتجربه , کارديده
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اصيل
دیکشنری عربی به فارسی
صحيح , معتبر , درست , موثق , قابل اعتماد , خالص , اصل , اصلي , واقعي , حقيقي , اصيل , خوش جنس , باتجربه , کارديده
-
واژههای مشابه
-
اصیل
فرهنگ نامها
(تلفظ: asil) (عربی) صاحب نسب ، شریف ، نژاده ، باگهر ، والاتبار ، دارندهی نژاد گزیده ، نجیب .
-
اصیل
واژگان مترادف و متضاد
۱. پاکنژاد، شرافتمند، شریف، نجیب، نژاده ۲. مستند ۳. اصلی
-
اصیل
فرهنگ واژههای سره
نژاده، ریشه دار، گوهری، تبارمند
-
اصیل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'asil ۱. دارای نژاد خوب؛ نژاده؛ نجیب: آدم اصیل.۲. به دور از تحریف یا تغییر؛ اصلی؛ واقعی: فرهنگ اصیل اسلامی.
-
اصیل
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] 1 - (ص .) پاک نژاد، نجیب . 2 - (اِ.) شبانگاه . جِ آصال .
-
اصیل
لغتنامه دهخدا
اصیل . [ اَ ] (اِخ ) برادرزاده ٔ اتابک شیرگیر بود که در روزگار سلطان محمد با فدائیان الموت نبرد میکرد.خواجه رشیدالدین آرد: و در دهم ربیعالاول سنه ٔ عشرین و خمسمائه (520 هَ . ق .) میمون دژ بفرمود ساختن و زجرود و دهخدا و عبدالملک فشندی به کوتوالی آنجا ...
-
اصیل
لغتنامه دهخدا
اصیل . [ اَ ] (اِخ ) شهریست در اندلس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سعدبن خیر گوید شاید از اعمال طلیطله باشد. (از معجم البلدان ) (مراصد). رجوع به اصیلة شود.
-
اصیل
لغتنامه دهخدا
اصیل . [ اَ ] (اِخ ) نظام الدین اصیل یا اصیل الدین . مقتدا و شیخ الاسلام عراق بود و هنگامی که شاه سلطان اصفهان را محاصره کرد و لشکر وی در شهر ریختند و دروازه ها فروگرفتند، شیخ ابواسحاق از اضطرار به خانه ٔ اصیل التجا برد و در آنجا مختفی گشت . رجوع به ...
-
اصیل
لغتنامه دهخدا
اصیل . [ اَ ] (ع ص ) صاحب اصل بمعنی صاحب نسب ، ای کسی که آبا و اجداد او شریف و نجیب باشند. (غیاث ). آنکه دارای اصل است . (از اقرب الموارد) (آنندراج ). خداوند اصل و حسب و نسب و بزرگ . (مقدمه ٔ لغت میرسیدشریف جرجانی ص 3). صاحب اصل . صاحب نسب . (منتهی ا...
-
اصیل
لغتنامه دهخدا
اصیل . [ اُ ص َ ](اِخ ) ابن عبداﷲ هذلی یا غفاری . صحابی بود و وی همان کسی است که هنگامی که مکه را برای پیامبر (ص ) وصف کرد، فرمود: کافیست ترا ای اصیل . (از تاج العروس ).
-
اصیل
دیکشنری فارسی به عربی
اصيل , رجل محترم , صافي , صريح , نبيل
-
اصیل الطرفین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'asilottarafeyn آنکه از پدر و مادر اصیل و نجیب باشد.
-
اصیل خزاعی
لغتنامه دهخدا
اصیل خزاعی . [ اَ ل ِ خ ُ ] (اِخ ) در عصر پیامبر می زیست و از فصیحان بود. جاحظ از وی چند جمله که در پاسخ پیامبر (ص ) بازگفته نقل کرده است . رجوع به البیان والتبیین چ قاهره ج 2 ص 128 شود.