کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اصول استقلا ل فردی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اصول استقلا ل فردی
دیکشنری فارسی به عربی
فردية
-
واژههای مشابه
-
اصول گرا
فرهنگ واژههای سره
بنیادگرا
-
principles of war
اصول جنگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] اصولی که کاربرد بهموقع و مؤثر آنها در میدان جنگ تأثیر بسزایی در پیروزی داشته باشد
-
ادا اصول
لغتنامه دهخدا
ادا اصول . [ اَ اُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ادا و اصول . ناز. نمودن کراهت و غیره .
-
اصول کردن
لغتنامه دهخدا
اصول کردن . [ اُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رقصیدن . حرکات موزون و خوش آینده از خود درآوردن : بعشق اگر برسی بی شراب مست شوی چنانکه بی دف و نی خود بخود اصول کنی . ملاتشبیهی (از آنندراج ).رجوع به اصول و به اصول پا نهادن و ادا و اصول درآوردن (ذیل اصول ) شود.
-
اصول گرفتن
لغتنامه دهخدا
اصول گرفتن . [ اُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، اداو اطوار ریختن . بازی درآوردن . صاحب آنندراج آرد: دراین مقام اصول و کچول گرفته نیز گویند : زاهد ز پنجگاه نماز ریائیش بر دین حق ببین چه اصولی گرفته ای .محسن تأثیر (از آنندراج ).
-
اصول الاربعة
لغتنامه دهخدا
اصول الاربعة. [ اُ لُل ْ اَ ب َ ع َ ] (ع اِ مرکب ) چهاربیخ (ریشه ٔ کاسنی و رازیانه و کبر و کرفس ). بیخ کاسنی و رازیانه و کبر و کرفس . (اختیارات بدیعی ) (تحفه ) (فهرست مخزن الادویه ) (الفاظ الادویه ). رجوع به فهرست مخزن الادویه و تحفه ٔ حکیم مؤمن شود...
-
اصول الحدیث
لغتنامه دهخدا
اصول الحدیث . [ اُ لُل ْ ح َ ] (ع اِ مرکب ) دانش اصول حدیث ، که آنرا علم روایت حدیث نیز نامند. رجوع به علم روایت و علم حدیث و حدیث و کشف الظنون و مقدمه ٔ ابن خلدون ترجمه ٔ پروین گنابادی ج 2 شود.
-
اصول دار
لغتنامه دهخدا
اصول دار. [ اُ ] (نف مرکب ) در هیأت نوازندگان کسی را گویند که اصول نگاه دارد یا با اشارات دست و چوب و با ضرب آنان را به اصول رهبری کند.آنکه با طبل یا دف یا دورویه (دایره ) اصول نگاه دارد و خوانندگان و رقاصان و ورزشکاران را رهبری کند.
-
بحر اصول
لغتنامه دهخدا
بحر اصول . [ ب َ رِ اُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بحر نغمه . وزن نغمه که در عرف هند تال گویند چنانچه بحر شعر وزن شعر به اصطلاح عروضیان . (آنندراج ).
-
اصول حسابداری
دیکشنری فارسی به عربی
محاسبة
-
اصول مهارت
دیکشنری فارسی به عربی
اسلوب
-
اصول اشتراکی
دیکشنری فارسی به عربی
شيوعية
-
principles & parameters theory
نظریۀ اصول و پارامترها
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] ← نظریۀ حاکمیت و مرجعگزینی