کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اصولی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
الإتفاق المبدئي
دیکشنری عربی به فارسی
توافق مبنايي , موافقتنامه اصولي
-
اصولگرایی
دیکشنری فارسی به عربی
اِتِّجاهًٌ أصُولي ، الأصولية
-
اصولیون
لغتنامه دهخدا
اصولیون . [ اُ لی یو ] (ع ص ، اِ) ج ِ اصولی (در حالت رفع). رجوع به اصولی شود.
-
اصولیین
لغتنامه دهخدا
اصولیین . [ اُ لی یی ] (ع ص ، اِ)ج ِ اصولی (در حالت نصب و جر). رجوع به اصولی شود.
-
environmental ethics
اخلاق زیستمحیطی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] اصولی که تعهدات زیستمحیطی انسان از آن نشئت میگیرد
-
اساسی
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع - فا. ] (ص نسب .)بنیادین ، اصولی .
-
principles of war
اصول جنگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] اصولی که کاربرد بهموقع و مؤثر آنها در میدان جنگ تأثیر بسزایی در پیروزی داشته باشد
-
spiritual health
سلامت معنوی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سلامت] یکپارچگی اصولی و اخلاقی و هدفمند بودن در زندگی و احساس تعهد به یک واقعیت برتر
-
independent cinema
سینمای مستقل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] سینمایی که تولیدات آن مبتنی بر اصولی جدا از جریان اصلی یا قراردادهای شناختهشدۀ رایج است
-
systematic
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نظام، اصولی، قاعده دار، روش دار، با همست، همست دار
-
عقائدي
دیکشنری عربی به فارسی
کسيکه نظريات واصول خود را بدون توجه به مقتضيات ميخواهد اجرا کند , اصولي
-
methodized
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متد، متدیست کردن، اصولی شدن، در اصول وعقاید دینی سخت گیری کردن، دارای روش یا قاعدهای کردن
-
methodizes
دیکشنری انگلیسی به فارسی
روش، متدیست کردن، اصولی شدن، در اصول وعقاید دینی سخت گیری کردن، دارای روش یا قاعدهای کردن
-
methodize
دیکشنری انگلیسی به فارسی
روش، متدیست کردن، اصولی شدن، در اصول وعقاید دینی سخت گیری کردن، دارای روش یا قاعدهای کردن
-
حیاتی
واژگان مترادف و متضاد
۱. اساسی، اصولی، مهم ≠ غیرحیاتی ۲. لازم، واجب، ضروری ۳. مربوط به حیات