کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اصولی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اصولی
/'osuli/
معنی
۱. پیرو اصول و قواعد.
۲. متکی بر اصول و قواعد محکم.
۳. عالمی که به علم اصول عمل میکند؛ عالم متعمق در اصول علوم.
۴. عالمی که در اصول دین بحث میکند.
۵. علمای اسلام که در امور شرعی به علم اصول عمل کنند.
فرهنگ فارسی عمید
برابر فارسی
ریشه ای، بنیادی، بنیادین
دیکشنری
basic, rudimentary, substantial, substantive
-
جستوجوی دقیق
-
اصولی
فرهنگ واژههای سره
ریشه ای، بنیادی، بنیادین
-
اصولی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به اصول) [عربی. فارسی، مقابلِ اخباری] 'osuli ۱. پیرو اصول و قواعد.۲. متکی بر اصول و قواعد محکم.۳. عالمی که به علم اصول عمل میکند؛ عالم متعمق در اصول علوم.۴. عالمی که در اصول دین بحث میکند.۵. علمای اسلام که در امور شرعی به علم ا...
-
اصولی
فرهنگ فارسی معین
( اُ ) [ ع . ] (ص .) 1 - عالم به اصول فقه . 2 - در فارسی قانونمندی ، از روی قاعده .
-
اصولی
لغتنامه دهخدا
اصولی . [ اُ ] (اِخ ) (متوفای 1230 هَ . ق . / 1815 م .). محمدحسن بن محمدمعصوم . از مردم قزوین بود که در کربلا پرورش یافت و در آنجا تحصیل کردو آنگاه بشیراز آمد و در آن شهر سکونت گزید و هم درآنجا درگذشت . از مجتهدان بنام فرقه ٔ امامی بود که در اصول مها...
-
اصولی
لغتنامه دهخدا
اصولی . [ اُ ] (اِخ ) استاد ابواسحاق ابراهیم بن محمدبن ابراهیم . فقیه اصولی عالم به دانش کلام بود و وی را از اینرو اصولی میگفتند. وی از پیشوایان فاضل و عالم دینی بشمار میرفت و در فن اصول ذکاوت و استعداد داشت ، در خراسان از ابوبکر احمدبن ابراهیم اسماع...
-
اصولی
لغتنامه دهخدا
اصولی . [ اُ ] (اِخ ) یکی از شاعران عثمانی است که در قرن دهم هجری متولد شد و پس از فراگرفتن دانش و کسب عرفان بمصر رفت و مریدی شیخ ابراهیم گلشنی را برگزید و پس ازدرگذشت شیخ مزبور یعنی در سال 940 هَ . ق . به روم ایلی بازگشت و بقیت عمر را گاه در ینیجه و...
-
اصولی
لغتنامه دهخدا
اصولی . [ اُ ] (ص نسبی ) عالم متعمق در اصول علوم یا متمسک به اصول یا رونده بر مقتضای اصول . (از قطر المحیط). طایفه ای از علمای اسلام که در امور شرعیه به علم اصول عمل میکنند. مقابل اخباری . (ناظم الاطباء). میان اصولیان و اخباریان کشمکشها و اختلافهایی ...
-
اصولی
دیکشنری فارسی به عربی
عقائدي , مادة
-
واژههای مشابه
-
قیاس اصولی
لغتنامه دهخدا
قیاس اصولی . [ س ِ اُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح اصول و فقه ) قیاس فقهی . هرگاه موضوعی در قانون حکمش معلوم باشد (مثل اینکه صغر در قانون حکمش حجر است ) و علت آن حکم هم معلوم باشد میتوان در موضوعات دیگری که قانون حکمش را بیان نکرده (ولی علت مزبو...
-
اِتِّجاهًٌ أصُولي
دیکشنری عربی به فارسی
گرايش اصولي , اصولگرايي , گرايش بنيادي
-
گرایش اصولی
دیکشنری فارسی به عربی
اِتِّجاهًٌ أصُولي
-
موافقتنامه اصولی
دیکشنری فارسی به عربی
الإتفاق المبدئي
-
جستوجو در متن
-
doctrinaire
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آموزگار، اصولی