کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اصلح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اصلح
/'aslah/
معنی
صالحتر؛ بهصلاحتر؛ باصلاحتر؛ نیکوتر؛ شایستهتر؛ سزاوارتر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اصلح
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'aslah صالحتر؛ بهصلاحتر؛ باصلاحتر؛ نیکوتر؛ شایستهتر؛ سزاوارتر.
-
اصلح
فرهنگ فارسی معین
(اَ لَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - نیکوتر، نکوکارتر. 2 - شایسته تر.
-
اصلح
لغتنامه دهخدا
اصلح . [ اَ ل َ ] (ع ن تف ) نیکوتر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). احسن . اوفق . صالحتر. (ناظم الاطباء). بصلاح تر. سزاوارتر. شایسته تر: و لیس بجمیع فارس هواء اصلح من هواء کازرون و لا اصلح ابداناً و بشرةً من اهلها. (صورالاقالیم اصطخری ). ایزد عزّ ذکره ما ...
-
واژههای مشابه
-
أَصْلَحَ
فرهنگ واژگان قرآن
اصلاح کرد
-
أَصْلِحْ
فرهنگ واژگان قرآن
اصلاح کن
-
واژههای همآوا
-
اسلح
لغتنامه دهخدا
اسلح . [ اَ ل َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سلح . سرگین اندازنده تر.- امثال : اسلح من حباری .اسلح من دجاجة ؛ الحباری تسلح ساعةالخوف و الدجاجة ساعةالامن . (مجمعالامثال میدانی ): و هم ترکوک اسلح من حباری رأت صقراً و اشرد من نعام . (حیاةالحیوان ج 1 ص 2...
-
اصله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'asle ۱. واحد شمارش درخت: یک اصله درخت.۲. درخت؛ نهال.
-
اصله
فرهنگ فارسی معین
(اَ لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - یک درخت ، یک نهال . 2 - واحد شمارش درختان .
-
اثله
لغتنامه دهخدا
اثله . [ اَ ل َ ] (ع اِ) رجوع به اَثلَة شود.
-
اصله
لغتنامه دهخدا
اصله . [ اَ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان واقع در 28000 گزی جنوب قصبه ٔ رزن و 14000 گزی خاور شوسه ٔ رزن به همدان . محلی جلگه ، سردسیر، مالاریایی و سکنه ٔ آن 1625 تن که شیعه و ترکی زبان اند. آب آن از قنات تأمین میشود و م...
-
اصله
لغتنامه دهخدا
اصله . [ اَ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِ) مأخوذ از اصلة عربی . بن . بنه . || نهال و درخت تازه روییده و درخت کوچک : من برای باغم صد اصله ٔ میوه خریدم که بکارم . (فرهنگ نظام ). و در تداول مردم گویند: ده اصله تبریزی ، پنج اصله چنار.
-
أَصْلَحَ
فرهنگ واژگان قرآن
اصلاح کرد
-
أَصْلِحْ
فرهنگ واژگان قرآن
اصلاح کن