کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اصلة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اصلة
لغتنامه دهخدا
اصلة. [ اَ ص َ ل َ ] (ع اِ) مار خرد یا بزرگی است که گویند بدم خود میکشد و در حدیث آمده است : کأن ّ رأسه اصلة. ج ، اَصَل . (از قطر المحیط). مار خرد و یا کلان که از دم و یا نفس خود هلاک میگرداند. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). ماریست...
-
اصلة
لغتنامه دهخدا
اصلة. [ اَ ص ِل ْ ل َ ] (ع اِ) ج ِ صِلالة یا صِلال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به صلالة شود.
-
اصلة
لغتنامه دهخدا
اصلة. [ اَ ل َ ] (ع اِ) رجوع به اصله شود.
-
اصلة
لغتنامه دهخدا
اصلة. [ اَ ل َ ] (ع اِ) کل ّ. همه ، گویند: اخذه بأصلته ؛ ای کله بأصله و اصلتک ؛ ای جمیع مالک . (از قطر المحیط). و ناظم الاطباء ذیل اصله آرد: اصل ، یقال : اخذه بأصلته ؛ گرفت آنرا با اصل آن یعنی همه ٔ آنرا. و صحیح ضبط قطر المحیط است .
-
واژههای مشابه
-
اصله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'asle ۱. واحد شمارش درخت: یک اصله درخت.۲. درخت؛ نهال.
-
اصله
فرهنگ فارسی معین
(اَ لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - یک درخت ، یک نهال . 2 - واحد شمارش درختان .
-
اصله
لغتنامه دهخدا
اصله . [ اَ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان واقع در 28000 گزی جنوب قصبه ٔ رزن و 14000 گزی خاور شوسه ٔ رزن به همدان . محلی جلگه ، سردسیر، مالاریایی و سکنه ٔ آن 1625 تن که شیعه و ترکی زبان اند. آب آن از قنات تأمین میشود و م...
-
اصله
لغتنامه دهخدا
اصله . [ اَ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِ) مأخوذ از اصلة عربی . بن . بنه . || نهال و درخت تازه روییده و درخت کوچک : من برای باغم صد اصله ٔ میوه خریدم که بکارم . (فرهنگ نظام ). و در تداول مردم گویند: ده اصله تبریزی ، پنج اصله چنار.
-
اصله
لهجه و گویش تهرانی
واحد شمارش درخت
-
واژههای همآوا
-
عسلة
لغتنامه دهخدا
عسلة. [ ع َ س َ ل َ ] (ع اِ) پاره ای از شهد، و آن اخص از عسل است . (منتهی الارب ). قطعه ای از عسل ، چون ذهبة که قطعه ای است از زر. (از اقرب الموارد). || بیخ و بن : ما أعرف له مضرب عسلة، و ما لفلان مضرب عسلة؛ یعنی اصل و نسب او را، و آن فقط در نفی بکا...
-
عسلة
لغتنامه دهخدا
عسلة. [ ع َ ل َ ] (اِخ ) از قرای یمن است از اعمال بَعدانیة. (از معجم البلدان ).
-
عسلة
لغتنامه دهخدا
عسلة. [ ع ِ ل َ ] (ع اِ) أبوعسلة؛ گرگ و ذئب . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
-
عثلط
لغتنامه دهخدا
عثلط. [ ع ُ ث َ ل ِ ] (ع ص ) شیر سطبر و دفزک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).