کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اصفر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اصفر
/'asfar/
معنی
زرد؛ زردرنگ.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اصفر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'asfar زرد؛ زردرنگ.
-
اصفر
فرهنگ فارسی معین
(اَ فَ) [ ع . ] (ص .) زرد، زردرنگ .
-
اصفر
لغتنامه دهخدا
اصفر. [ اَ ف َ ] (اِخ ) (بنو، یا بنی ...) بنوالاصفر روم . ملوک روم . اولاد اصفربن روم بن عیصوبن اسحاق . یا آنکه صنفی از حبش بر ایشان غالب آمدند پس با زنان آنها جماع کردند و اولاد آنها زردرنگ پیدا شد. (منتهی الارب ). رومیها که صنفی از حبش بر ایشان غال...
-
اصفر
لغتنامه دهخدا
اصفر. [ اَ ف َ ] (اِخ ) (دولت بنی اصفر) نام دولت خاندان اصفر تغلبی است که در اواخر قرن چهارم هجری در بحرین و احسا تأسیس گردید. (از قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع به اصفر تغلبی و بنی اصفر شود.
-
اصفر
لغتنامه دهخدا
اصفر. [ اَ ف َ ] (اِخ ) (نهر...) این نام را ملتهای عربی زبان کنونی بر رود زرد یا رود هوانگ هو اطلاق می کنند که طول آن 4000 کیلومتر است و از فلات تبت سرچشمه می گیرد و پس از مشروب ساختن چین شمالی به خلیج چین شمالی فرومیرود. (از اعلام المنجد). نام رود ه...
-
اصفر
لغتنامه دهخدا
اصفر. [ اَ ف َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن ثعلبی صفری ، منسوب به صفریة واز علمای آن فرقه بود که از فرق خوارج بشمار می رفتند. وی از اخوال طوق بن مالک بود و در زمره ٔ خطیبان و فقیهان و عالمان صفریه بشمار میرفت . (از البیان و التبیین ج 1 ص 273). و رجوع به ج ...
-
اصفر
لغتنامه دهخدا
اصفر. [ اَ ف َ ] (اِخ ) برحسب روایات مورخان قدیم نام یکی از نیاهای اسکندر رومی یا ذوالقرنین بود چنانکه ابن البلخی نسبت وی را بدینسان آورده است : فیلقوس بن مصریم بن هرمس بن هردس بن میطون بن رومی بن لیطی بن یونان بن نافت بن نوبه بن سرجون بن رومیةبن بری...
-
اصفر
لغتنامه دهخدا
اصفر. [ اَ ف َ ] (اِخ ) نام پسر روم بن اسحاق ، نیای بنوالاصفر. و رجوع به بنوالاصفر، و بلوغ الارب ج 3 ص 119 شود.
-
اصفر
لغتنامه دهخدا
اصفر. [ اَ ف َ ] (ع ص ، اِ) زرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ) (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء) (مهذب الاسماء). آنچه رنگ صُفْرة داشته باشد یعنی همچون زعفران و زر زردرنگ باشد. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) : سر کلک او بر تن کلک اوسر اسودی بر تن ...
-
اصفر
لغتنامه دهخدا
اصفر. [ اَ ف َ ] (ع ن تف ) صفیرزن تر. صفیرزننده تر. (منتهی الارب ).- امثال : اصفر من بلبل .|| خالی تر از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تهی تر: اصفر من لیلةالصدر (از صفیر بمعنی خلأ).
-
اصفر
دیکشنری عربی به فارسی
زرد , اصفر , ترسو , زردي
-
اصفر
دیکشنری فارسی به عربی
اصفر
-
واژههای مشابه
-
طین اصفر
لغتنامه دهخدا
طین اصفر. [ ن ِ اَ ف َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) طین الصنم خوانند و آن در موضعی نزدیک قسطنطنیه است از میان دو کوه آرند و لون آن زرد تیره رنگ و در آنجا رهبانانند که بر این گل مهر مینهند و آن طلسم کسی نتواند خواندن و نداند که چیست بغیر از ایشان و اگر کس...
-
حجر اصفر
لغتنامه دهخدا
حجر اصفر. [ ح َ ج َ رِ اَ ف َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سنگی که رنگ زرد دارد. (نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی ).