کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اصطلاح طلب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کدن یخها (این اصطلاح به معنی رفع سوء تفاهمها و برقراری رابطه گرم پس از سردی روابط نیز به کار می رود
دیکشنری فارسی به عربی
إذابَة الجَليدِ
-
جستوجو در متن
-
شاکی
واژهنامه آزاد
کسی که شکایت می کند یا طلب دارد یا بی دلیل از کسی احساس طلب کاری می کند . در اصطلاح به کسی عصبانی است هم می گویند.
-
انارشیست
لغتنامه دهخدا
انارشیست . [ اَ ] (فرانسوی ، ص ) (اصطلاح سیاسی ) هرج و مرج طلب . هرج و مرج خواه . || (اصطلاح سیاسی ) آنکه طرفدار اغتشاش و بی نظمی کشور است . (فرهنگ فارسی معین ).
-
تأمین کردن
لغتنامه دهخدا
تأمین کردن . [ ت َءْ ک َ دَ] (مص مرکب ) (اصطلاح حقوقی ) توقیف کردن مال بدهکار در مقابل طلب بستانکار. رجوع به تأمین مدعی به شود.
-
طلب
لغتنامه دهخدا
طلب . [ طَ ل َ ] (ع اِ) در تداول عامه و تداول فارسی ، مالی که داین را بر عهده ٔ مدیون است . وام که داده باشند. مقابل بده و بدهی . وام . فام : گفت ترا میبرند بکشند من وجوه به تو دهم آن را که طلب دارم بده . (قصص ص 176). || (اِمص ) بازجست . اسم است مطال...
-
استیضاح
لغتنامه دهخدا
استیضاح . [ اِ ] (ع مص ) طلب وضوح کردن . طلب پیدائی . آشکار کردن خواستن . (منتهی الارب ). از کسی درخواستن تا چیزی هویدا کند. (تاج المصادر بیهقی ). طلب روشنی . || دست بر ابرو نهادن تا چیزی بنگری هست یا نه . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). دست بر ابرو ن...
-
بدهی
لغتنامه دهخدا
بدهی . [ ب ِ دِ ] (اِ مرکب ) دَین . وام . فام . قرض . بده . وام که ستده باشند. مقابل طلب . (یادداشت مؤلف ). پولی که شخصی بدیگری مدیونست . آنچه که کسی ملزم است بدیگری بپردازد. (فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح حسابداری ) حساب مخصوصی است که در آن بدهکار...
-
تحضیض
لغتنامه دهخدا
تحضیض . [ ت َ ](ع مص ) برافژولیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). برافژولیدن یعنی بارغبت کردن . (دهار). برانگیختن کسی را بر جنگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برانگیختن وبرغلانیدن . (آنندراج ). || (اصطلاح نحو) در اصطلاح علم نحو، طلبیدن چیزیست به ت...
-
ابن الوقت
فرهنگ فارسی معین
( ~. وَ) [ ع . ] (ص مر.) 1 - فرصت - طلب ، آن کسی که هر لحظه رنگ عوض می کند. 2 - در اصطلاح صوفیان سالکی که فرصت را از دست ندهد و به انجام وظایف بپردازد و به گذشته و آینده توجهی نداشته باشد.
-
رخص
لغتنامه دهخدا
رخص . [ رُ خ َ ] (ع اِ) ج ِ رُخْصة. (ناظم الاطباء) : چون عالمی را بینی به رخص و تأویلات مشغول گردد بدان که از وی هیچ چیزی نیاید. (کشف المحجوب هجویری ). || و نیز رخص طلب کردن سبکداشت فرمان حق بود. و رجوع به رخصة شود. || در اصطلاح شرع مقابل عزیمت . (ی...
-
هفت وادی
لغتنامه دهخدا
هفت وادی . [ هََ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح عرفان ) شیخ عطار در منطق الطیرهفت وادی سلوک را چنین نام می برد: طلب ، عشق ، معرفت ،استغنا، توحید، حیرت ، فنا. اما این منازل را عرفای دیگر به شیوه ٔ دیگری تقسیم کرده اند و نامگذاری منازل نیز در آثار مختلف صوفیان ف...
-
سلوک کردن
لغتنامه دهخدا
سلوک کردن . [ س ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سفر کردن . || مدارا کردن . || پیروی نمودن رسم و عادت کسی را. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح عرفان ) سلوک طی مدارج خاص را گویند که همواره سالک باید طی کرده تا بمقام وصل و فنا برسد که از جمله ٔ مدارج توبت ، مجاهدت ، خل...
-
استرقاق
لغتنامه دهخدا
استرقاق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بنده گرفتن . (زوزنی ).ببنده گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). بنده گرفتن کسی را. بنده کردن . طلب بندگی کردن . شخصی را برده ٔ خود قرار دادن (اصطلاح فقه ). || تُنُک شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). تُنُک گردیدن . (منتهی الا...
-
اقتضاء
لغتنامه دهخدا
اقتضاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) وام بازخواستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). وام بازاستدن .(تاج المصادر بیهقی ). || تقاضا کردن . (المصادر زوزنی ) (ناظم الاطباء). طلب نمودن : همیشه تا بجهان اقتضای طبع آن است که گرم و سرد برآید بخار از آتش و آب . مسعودسعد...
-
استیلاد
لغتنامه دهخدا
استیلاد. [ اِ ] (ع مص ) طلب بچه کردن .فرزند خواستن . || مادر فرزند کردن کنیزک را. ام ّ ولد کردن . || محبت کردن با کنیزک تا از وی فرزند آید. (تاج المصادر بیهقی ). ولادت خواستن . (غیاث ). با کنیزک آرمیدن برای فرزند شدن . صحبت کردن با کنیزک تا از او فرز...