کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اصطرلاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اسطرلاب
لغتنامه دهخدا
اسطرلاب . [ اُ طُ ] (اِخ ) (خلیج ...) خلیجی است در اقیانوس کبیر در ساحل شمالی جزیره ٔ بزرگ گینه ٔ جدید. (قاموس الاعلام ترکی ).
-
اسطرلاب
لغتنامه دهخدا
اسطرلاب . [ اُ طُ ] (معرب ، اِ) (از: یونانی ِ اَسْترُن ، ستاره + لامبانِئین ، گرفتن ) اُسترلاب . اُصطرلاب . سُتُرلاب . سُطُرلاب . صُلاّب . آلتی است که برای مشاهده ٔ وضع ستارگان و تعیین ارتفاع آنها در افق بکار میرفت . آلتی باشدکه بیشتر از برنج سازند و...
-
جستوجو در متن
-
لبنة
لغتنامه دهخدا
لبنة. [ ل ُ ن َ ] (ع اِ) نواله یا نواله ٔ بزرگ . (منتهی الارب ). || نام آلتی از اصطرلاب . (برهان ). رجوع به اصطرلاب و شطبة شود. اندکی برآمدگی مربع که به هر دو طرف عضاده ٔ اصطرلاب باشد و سوراخی در آن میانه . (غیاث ) .
-
مجیب
لغتنامه دهخدا
مجیب . [ م ُ ج َی ْ ی َ ] (ع ص ) آن اصطرلاب که بر ظهر آن جیب درجات نقش کرده باشند: اصطرلاب مجیب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کری
لغتنامه دهخدا
کری . [ ک ُ ری ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به کره . کروی . (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء) : شکل کری و مستدیری یافت . (سندبادنامه ص 12).- اصطرلاب کری ؛ نوعی اصطرلاب که بر روی آن کره ٔ مشبکی کرده اند و آن نیم کره بمنزله ٔ عنکبوت اصطرلاب مسطح باشد. (یادداشت...
-
مسرطن
لغتنامه دهخدا
مسرطن . [ م ُ رَ طَ ] (اِ) نام قسمی اصطرلاب . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
ثلث
لغتنامه دهخدا
ثلث . [ ث ُ ] (ع اِ) اصطرلاب ثلث . رجوع به اصطرلاب شود. || (مص ) سوم شدن . بسه کردن . سه یک کردن . سیم شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || سه یکی مال کسی بستدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ).
-
سترلاب
لغتنامه دهخدا
سترلاب . [ س ُ ت ُ ] (معرب ، اِ) استرلاب . اصطرلاب . صلاب . اسطرلاب . رجوع بدین کلمات شود.
-
ابوالفوارس
لغتنامه دهخدا
ابوالفوارس . [ اَ بُل ْ ف َ رِ ](اِخ ) ابن ابی منصور. او راست : رساله ای در اصطرلاب .
-
لبنتین
لغتنامه دهخدا
لبنتین . [ ل ِ ن َ ت َ ] (ع اِ) تثینه ٔ لبنة. دو لبنة. نام دو شطبه ٔ عضاده است . رجوع به عضاده و اصطرلاب شود.
-
مری
لغتنامه دهخدا
مری . [ ] (اِ) زیادتی باشد در اصطرلاب پهلوی رأس الجدی و مماس با حجره . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
اصطرلابی
لغتنامه دهخدا
اصطرلابی . [ اُ طُ ] (ص نسبی ) منسوب به اصطرلاب . (ناظم الاطباء). و رجوع به اسطرلابی شود.
-
صلاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی، مخففِ اصطرلاب] (نجوم) [قدیمی] sollāb = اصطرلاب: ◻︎ همه زیج و صُلاب برداشتند / برآن کار یک هفته بگذاشتند (فردوسی: ۲/۲۳۰).
-
ذوات الحلق
لغتنامه دهخدا
ذوات الحلق . [ ذَ تُل ْ ح ِ ل َ ] (ع اِ مرکب ) ج ِ ذات الحلق . رجوع به ذات الحلق و اصطرلاب الکری شود.
-
ساعت سنجی
لغتنامه دهخدا
ساعت سنجی . [ ع َ س َ ] (حامص مرکب ) عمل کسی که نیک و بد ساعت را می سنجد. تحقیق ساعت سعد. ساعت دیدن : بزرگ امّید پیش پیل سرمست به ساعت سنجی اصطرلاب در دست .نظامی (خسرو و شیرین ).