کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اصت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اصت
لغتنامه دهخدا
اصت . [ اَ ] (ع مص ) بی روییدگی شدن زمین ، و این را وقتی گویند که در آن تره و گیاهی نباشد. (منتهی الارب ). اصت زمین ؛ نبودن تره و گیاه در آن . (از قطر المحیط). بی گیاه شدن زمین . بی تره و بی گیاه شدن زمین .
-
واژههای همآوا
-
عثة
لغتنامه دهخدا
عثة. [ ع ُث ْ ث َ ] (ع ص ) عجوز. (اقرب الموارد). گنده پیر. (منتهی الارب ). || (اِ) مته پشم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سوسة تلحس السوف و الثیاب و اکثر ماتکون فی الصوف . (اقرب الموارد)(از لسان ). || (ص ) زن پلیدزبان گول . (منتهی الارب ). زن پل...
-
است
فرهنگ فارسی عمید
(فعل) [']ast ۱. فعل سومشخص مفرد معین که ماضی نقلی به کمک آن صرف میشود: گفته است.۲. [مقابلِ نیست] فعل سومشخص مفرد مضارع از مصدر «بودن»؛ هست: هوا سرد است.
-
است
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] 'est سرین؛ کفل.
-
است
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ اوستا] [قدیمی] 'a(o)st = اَوِستا: ◻︎ شهنشاه ایران سر و تن بشست / به جایی خرامید با زند و اُست (فردوسی: ۴/۲۷۷).
-
است
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) (فع رابطه .) سوم شخص مفرد از مصدر «اَستن » [ = هستن . ] (زمان حال فعل «بودن »): هوا روشن است .
-
است
فرهنگ فارسی معین
(اِ) [ ع . ] (اِ.) کون ، دبر، نشیمن ، نشستگاه ، کفل ، مقعد.
-
است
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) 1 - استخوان . 2 - هستة میوه .
-
است
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) استر.
-
اثط
لغتنامه دهخدا
اثط. [ اَ ث َطط ] (ع ص ) کوسه . (تاج المصادر بیهقی ) (مهذب الاسماء). کوسج ریش : رجل ٌ اثط؛ مرد کوسه . لغت عامی است و فصیح آن ثط است . (منتهی الارب ). || گران شکم . || عارض اثط؛ رخساره ٔ افتاده موی . (منتهی الارب ). ج ، ثُطّ.
-
اسط
لغتنامه دهخدا
اسط. [ اَ س َطط ] (ع ص ) مرد درازپای .
-
اصة
لغتنامه دهخدا
اصة. [ اِ ص َ ] (ع مص ) (از «ؤص ») وَاءْص . بر زمین زدن کسی را. (منتهی الارب ).
-
است
لغتنامه دهخدا
است . [ اَ ] (اِ) مخفّف استر. (رشیدی ) (مؤید الفضلاء). مخفف استر باشد که از دواب مشهوره است . گویند از جمله متصرفات فرعون است . (برهان ) (جهانگیری ). || استخوان آدمی و سایر حیوانات . (برهان ). و آن مأخوذ است از پهلوی بمعنی تن یا بدن ، استخوان . در ...
-
است
لغتنامه دهخدا
است . [ اَ / -َس ْ ] (پسوند) -َست . مزید مؤخر نام بعض امکنه ، چون : مَرّست . مروَست .