کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اصبع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اصبع
/'esba'/
معنی
انگشت دست یا پا؛ انگشت.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اصبع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اصابع] [قدیمی] 'esba' انگشت دست یا پا؛ انگشت.
-
اصبع
فرهنگ فارسی معین
(اِ بَ) [ ع . ] (اِ.) انگشت . ج . اصابع .
-
اصبع
لغتنامه دهخدا
اصبع. [ اَ / اِ / اُ ب َ / ب ِ / ب ُ ] (ع اِ) انگشت دست یا پا.ج ، اصابع، اصابیع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ). انگشت . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 13) (مهذب الاسماء) (کشاف اصطلاحات الفنون ). اصبوع . (منتهی الارب ) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). انگشت...
-
اصبع
لغتنامه دهخدا
اصبع. [ اِ ب َ ] (اِخ ) ابن غیاث . از صحابه بود و ابن مندة از طریق جابر جعفی یکی از ضعفا از شعبی از اصبعبن غیاث روایت کرد که وی گفت شنیدم رسول (ص ) فرمود: فیکم ایتها الامة خلتان لم یکونا فی الامم قبلکم . (از الاصابة ج 1 ص 52).
-
اصبع
لغتنامه دهخدا
اصبع. [ اِ ب َ ] (اِخ ) کوهی است به نجد. (منتهی الارب ) (مراصدالاطلاع ) (معجم البلدان ).
-
اصبع
لغتنامه دهخدا
اصبع. [ اِ ب َ ](اِخ ) (بنی ...) نام قومی است که تابعیت قرامطه پذیرفته بودند. (از قاموس الاعلام ترکی ). || (اِخ ) ذات الاصبع رضمیه ؛ بنای سنگی ایست متعلق به ابوبکربن کلاب . (از اصمعی ). و بقولی متعلق به غطفان است . (از معجم البلدان ). و رجوع به ذات ا...
-
اصبع
دیکشنری عربی به فارسی
انگشت , باندازه يک انگشت , ميله برامدگي , زبانه , انگشت زدن , دست زدن
-
واژههای مشابه
-
اصبع خفان
لغتنامه دهخدا
اصبع خفان . [ اِ ب َ ع ِ خ َف ْ فا ] (اِخ ) بنائی است بس عالی و بزرگ نزدیک کوفه . (منتهی الارب ). بنای بزرگی است نزدیک کوفه از بناهای ایرانیان و گمان میکنم که ایشان برحسب عادتی که در اینگونه بناها دارند آنرا بعنوان جایگاه نگهبانی و دیدبانی ساخته اند....
-
اصبع القدم
دیکشنری عربی به فارسی
پنجه , انگشت پاي مهره داران , جاي پا , با انگشت پا زدن يا راه رفتن
-
واژههای همآوا
-
اسبع
لغتنامه دهخدا
اسبع. [ اَ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ سَبُع.
-
اسبا
واژهنامه آزاد
سگ
-
جستوجو در متن
-
اصابع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اِصبَع] [قدیمی] 'asābe' = اصبع