کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اصبح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اصبح
معنی
(اَ بَ) [ ع . ] (ص .) 1 - خوب رو، زیبارو. 2 - مویی که سفید مایل به سرخ باشد.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اصبح
فرهنگ فارسی معین
(اَ بَ) [ ع . ] (ص .) 1 - خوب رو، زیبارو. 2 - مویی که سفید مایل به سرخ باشد.
-
اصبح
لغتنامه دهخدا
اصبح . [ اَ ب َ ] (اِخ ) حارث بن عوف بن مالک بن زیدبن شداد ذرعة (کذا)... نیای مالک بن اَنَس یکی از ائمه ٔ اربعه بود. و رجوع به انساب سمعانی ، و حارث و امام مالک بن انس و مالک بن انس شود.
-
اصبح
لغتنامه دهخدا
اصبح . [ اَ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 28 هزارگزی شمال خاوری اهواز و 12 هزارگزی خاور راه آهن واقع است . منطقه ٔ دشت گرمسیر مالاریائی و سکنه ٔ آن 180 تن است که شیعه اند و به عربی و فارسی سخن میگویند. آب آن از ...
-
اصبح
لغتنامه دهخدا
اصبح . [ اَ ب َ ] (ع ن تف ) صبیح تر. زیباروی تر:انا املح منه و اخی یوسف اصبح منی . (حدیث ). || (اِ) اسد. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). شیر بیشه ، بدان جهت که فورمو است . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). || (ص ) مرد فورموی . مؤنث : صَبْحاء. (م...
-
اصبح
دیکشنری عربی به فارسی
شدن , درخوربودن , برازيدن , امدن به , مناسب بودن , تحويل يافتن , زيبنده بودن , تحصيل شده , کسب کرده , بدست امده , فرزند , بدست اوردن , فراهم کردن , حاصل کردن , تحصيل کردن , تهيه کردن , فهميدن , رسيدن , عادت کردن , ربودن , فاءق امدن , زدن , زايش , تول...
-
واژههای مشابه
-
أَصْبَحَ
فرهنگ واژگان قرآن
صبح کرد-(حالتي نو)برايش اتفاق افتاد-داخل صبح شد
-
واژههای همآوا
-
عصبه
فرهنگ فارسی معین
(عَ صَ بَ یا بِ) [ ع . عصبة ] (اِ.) خویشاوندان شخص از سوی پدر.
-
اسبح
لغتنامه دهخدا
اسبح .[ اَ ب َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سباحت . شناورتر.- امثال :اسبح من نون ؛ یعنون السمک . (مجمع الامثال میدانی ).
-
اسبه
لغتنامه دهخدا
اسبه . [ اِ ب َه ْ ] (اِ) مخفف اسباه است که لشکر و سپاه باشد. (برهان ). اسپه . اسپاه . || سگ . (برهان ). کلب . رجوع به اسپاه و سپاه شود.
-
عصبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عصبَة، جمع: عَصَبات] [قدیمی] 'asabe قوموخویش مرد؛ خویشاوندان شخص از طرف پدر.
-
عصبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عصبَة] [قدیمی] 'osbe جماعتی از مردان، اسبان، یا پرندگان؛ جماعت؛ گروه.
-
أَصْبَحَ
فرهنگ واژگان قرآن
صبح کرد-(حالتي نو)برايش اتفاق افتاد-داخل صبح شد
-
عصبه
واژهنامه آزاد
« عُصبَة » از عصب به معنی رشته های محکم است، پس در این واژه دو مفهوم نهفته است 1- استحکام که اصل معنی واژه است 2- رشته که ویژگی استحکام است، یعنی آن استحکام و دوامی را گویند که از چند جهت بصورت رشتهای مختلف دوام می گیرد، درقرآن آمده «نحن عصبة» یعنی ...