کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اصابت کرده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اصابت کرده
دیکشنری فارسی به عربی
طلقة
-
واژههای مشابه
-
أَصَابَتْ
فرهنگ واژگان قرآن
برسد-اصابت کند
-
اصابت عینی
لغتنامه دهخدا
اصابت عینی . [ اِ ب َ ت ِ ع َ/ ع ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دیده ٔ شور. چشم زخم . رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 116، و معانی اصابت شود.
-
اصابت کردن
لغتنامه دهخدا
اصابت کردن . [ اِ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به هدف خوردن . به نشانه رسیدن تیر و جز آن . رسیدن . || افتادن به : قرعه بدو اصابت کرد. و رجوع به اصابت شود.
-
اصابت اتفاق
دیکشنری فارسی به عربی
حظ
-
با شدت اصابت کردن
دیکشنری فارسی به عربی
تاثير
-
اصابت یا نزول ناخوشی
دیکشنری فارسی به عربی
هجوم
-
اصابت کردن به هدف زدن
دیکشنری فارسی به عربی
ضربة
-
جستوجو در متن
-
سینه کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ)(مص ل .)1 - اصطلاحی است در تیراندازی ، وقتی که تیر بعد از اصابت به زمین کمانه کرده به جای دیگر پرت می شود. 2 - تفاخر کردن ، مغرور شدن .
-
مظلوف
لغتنامه دهخدا
مظلوف . [ م َ ] (ع ص ) آهوی بر سم زده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صیدی که تیر بر ظلف (سم ) آن اصابت کرده باشد. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد).
-
طلقة
دیکشنری عربی به فارسی
گلوله , تير , ساچمه , رسايي , پرتابه , تزريق , جرعه , يک گيلا س مشروب , فرصت , ضربت توپ بازي , منظره فيلمبرداري شده , عکس , رها شده , اصابت کرده , جوانه زده
-
مکتلی
لغتنامه دهخدا
مکتلی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) دردگین گُرده از ضرب . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). رنجور از بیماری گُرده . (ناظم الاطباء). آن که به کلیه ٔ او چیزی اصابت کرده و به درد آمده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به اکتلاء شود.
-
مثلوج
لغتنامه دهخدا
مثلوج . [ م َ ] (ع ص ) برف زده . (آنندراج ). کسی که او را برف اصابت کرده باشد. (از اقرب الموارد). || ماء مثلوج ؛ آب سرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آب با برف سرد شده . (از اقرب الموارد). || رجل مثلوج الفؤاد؛ مرد کندذهن . (منتهی الارب ...