کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشکل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
اشکیل
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) (اِ.) نک اشکل .
-
شکل
لغتنامه دهخدا
شکل . [ ش ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَشکَل و شَکلاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به اشکل و شکلاء شود.
-
شکلاء
لغتنامه دهخدا
شکلاء. [ ش َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث اَشکَل . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). حاجت . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به اشکل شود. || گوسپند تهیگاه سپید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموا...
-
چل
لغتنامه دهخدا
چل . [ چ ِ ] (ص ) اسبی است که دست راست و پای چپ او سفید باشد. (برهان ). اسبی بود که دست راست و پای چپ آن سفید باشد و آن را اشکل و اشکیل نیز نامند. (جهانگیری ) (رشیدی ). اسبی که دست راست و پای چپ او سفید باشدو آن را اشکیل خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج ...
-
اعکال
لغتنامه دهخدا
اعکال . [ اِ ] (ع مص ) مشتبه و دشوار گشتن کار و سخن بر کسی ، یقال : اعکل علی َّ الخبر؛ ای اشکل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مشتبه و دشوار گشتن کار و سخن بر کسی . (آنندراج ). ملتبس و مشتبه شدن امری . (از اقرب الموارد). || بستن زانوی شتر. (منتهی ال...
-
اشکیل
لغتنامه دهخدا
اشکیل . [ اِ ] (اِ) مکر و حیله و فریب . (انجمن آرا) (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به اشکل شود. || اسبی بود که دست راست و پای چپ او سفید باشد. (برهان ) (هفت قلزم ) (غیاث ). || دوائی است که آب برگ آن سفیدی چشم را زایل کند و بعربی آنرا عوسج گویند. (آنندراج...
-
رکال
لغتنامه دهخدا
رکال . [ رَک ْ کا ] (ع ص ) گندنافروش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گندنافروش و رکل فروش . (ناظم الاطباء). مبالغه است در رکل : و فلان نکال رکال ؛ یعنی بایع رکل یا گندنا است . (از اقرب الموارد). || جفته انداز. جفتک زن . جفتک انداز. لگدزن . لگدپران . لگد...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عمربن ابراهیم انصاری قرطبی مکنی به ابوالعباس و ملقب به جمال الدین محدث مالکی نزیل اسکندریه . وی صحیحین را مختصر کرده و او راست : شرح تلخیص صحیح مسلم موسوم به المفهم لما اشکل من تلخیص صحیح مسلم یا کتاب المفهم فی شرح صحیح مس...
-
اشبه
لغتنامه دهخدا
اشبه . [ اَ ب َه ْ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از شباهت . شبیه تر. ماننده تر. ماناتر. اشکل .- امثال : اشبه من التمرة بالتمرة . اشبه من الماء بالماء .|| (در تداول فقها) اظهر. نزدیکتر به حق : و الاشبه الجواز. (شرایع). علی الاشبه : فلو ضمن مافی ذمته ، صح عل...
-
ابوالعباس
لغتنامه دهخدا
ابوالعباس . [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] (اِخ ) احمدبن ابی نصر خصیب بن عبدالحمید جرجانی . یکی از اکابر رجال عصر خویش و وزیر المستنصر باﷲ عباسی بود و پس از مستنصر وزارت مستعین داشت و در آخر مستعین ویرا عزل و بجزیره ٔ اقریطش نفی کرد. گویند با آنکه بصفات سخا ...
-
اشکال
لغتنامه دهخدا
اشکال . [ اِ ] (ع مص ) دشواری . (غیاث ) (آنندراج ). مشکل شدن . (مؤیدالفضلا). دشواری و سختی و عدم سهولت . (ناظم الاطباء). دشواری و سختی : در کار من اشکالی پیدا شد. (از فرهنگ نظام ). گورخری بگرفتند بکمند بداشتند به اشکالها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 513)....
-
برطاس
لغتنامه دهخدا
برطاس . [ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) پرطاس . نام شهری است از ولایت ترکستان ، گویند روباه آنجا پوست خوب میدارد. (برهان ). یک قسمت از مملکت روس قدیم است . ناحیه ایست در ترکستان ، مشرق و جنوبش . (حاشیه ٔ دیوان نظامی ). غوز است و مغربش رود آتل و شمالش ناحیت بجنا...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ] (اِخ ) ابن خصیب بن عبدالحمیدبن ضحاک القاسمی الجرجانی . خوندمیر در دستورالوزرا (صص 71 - 72) آرد که : چون منتصر بر سریر خلافت نشست منصب وزارت را به احمدبن الخصیب که از جمله ٔ اکابر زمان بود تفویض فرمود و احمد در غایت اعتبار و اختیار چند...
-
حتی
لغتنامه دهخدا
حتی . [ ح َت ْ تا ] (ع حرف ) عتی . تا. (ترجمان القرآن ). الی . از حروف جرّ است . ابن هشام گوید: حتی به یکی از سه معنی آید: انتهاء غایت و این بیشتر از دیگر معانی استعمال شود، تعلیل ، استثناء به معنی الا واین از دیگران کمتر بکار رود و کمتر کسی آن را یا...
-
دشخوار
لغتنامه دهخدا
دشخوار. [ دُ خوا / خا ] (ص مرکب ) (از: دش ، خلاف و ضد + خوار، سهل و آسان ) (یادداشت مرحوم دهخدا). مشکل و دشوار. (غیاث ). دشوار. (آنندراج ). به معنی دشوار که امور مشکله است . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). اَرْوَنان . باهِظ. سخت . صعب . عَسِر. عَسیر. ...