کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اشک
/'ašk/
معنی
۱. (زیستشناسی) مایعی که از ترشح غدههای اشکی حاصل میشود و چشم را مرطوب نگه میدارد و در حال گریستن از چشم فرومیریزد؛ سرشک؛ آب چشم.
۲. [قدیمی، مجاز] قطره.
〈 اشک ابر (سحاب، میغ): [قدیمی، مجاز] باران.
〈 اشک تمساح: [مجاز] گریهای که از روی تزویر و برای عوامفریبی باشد.
〈 اشک حسرت (افسوس): اشکی که از روی حسرت و افسوس ریخته شود.
〈 اشک خونین (خونآلود، خونی، جگرگون، حنایی، سرخ، گلگون): [قدیمی، مجاز] اشک آمیخته با خون؛ اشکی که از سوز دل و از اندوه بسیار فرومیریزد.
〈 اشک داوری (مظلوم): [قدیمی، مجاز] اشکی که ستمدیدهای نزد قاضی یا حاکم برای دادرسی میریزد؛ گریۀ مظلوم.
〈 اشک داوودی: [قدیمی، مجاز] اشک بسیار؛ اشک ندامت. Δ اشاره به گریۀ حضرت داوود و اشکهایی که از خوف لغزش خود میریخت.
〈 اشک شادی (طرب، شکرین، شیرین): اشکی که از غایت شادی و خوشحالی جاری شود.
〈 اشک ریختن (فشاندن، افشاندن): (مصدر لازم) گریه کردن.
〈 اشک کباب: [مجاز] قطرههای خون و چربی که هنگام پختن کباب بر روی آتش میریزد: ◻︎ اظهار عجز پیش ستمگر روا مدار / اشک کباب باعث طغیان آتش است (صائب: لغتنامه: اشک).
〈 اشک مو (تاک): [قدیمی، مجاز] مایعی سفیدرنگ که هنگام هرس کردن درخت انگور از سرشاخههای آن میچکد و خواص دارویی دارد.
〈 اشک ندامت (پشیمانی): اشکی که از پشیمانی و افسوس ریخته میشود: ◻︎ امروز که در دست توام مرحمتی کن / فردا که شدم خاک چه سود اشک ندامت (حافظ: ۱۹۶).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
دمع، سرشک
دیکشنری
tear, teardrop, water
-
جستوجوی دقیق
-
اشک
واژگان مترادف و متضاد
دمع، سرشک
-
اشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ašk ۱. (زیستشناسی) مایعی که از ترشح غدههای اشکی حاصل میشود و چشم را مرطوب نگه میدارد و در حال گریستن از چشم فرومیریزد؛ سرشک؛ آب چشم.۲. [قدیمی، مجاز] قطره.〈 اشک ابر (سحاب، میغ): [قدیمی، مجاز] باران.〈 اشک تمساح: [مجاز] گریهای...
-
اشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ اَرشَک] 'ašk لقب هریک از پادشاهان اشکانی.
-
اشک
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ په . ] (اِ.) 1 - قطره ، قطرة آب ، چکه . 2 - سرشک ، آبِ چشم که موقع گریستن از چشم جاری می شود. ؛~ تمساح ریختن اظهار همدردی و غمخواری کردن با کسی از روی ظاهر و به دروغ . ؛ ~ کسی دم مشکش بودن به مختصر ناملایمی گریه کردن ، همواره آمادة گریست...
-
اشک
فرهنگ فارسی معین
(اَ) (اِ.) درختچه ای از تیرة پروانه واران که اصل آن از سیبری است و در ایران در نواحی استپی و کوهستان های خشک اطراف کرج می روید.
-
اشک
فرهنگ فارسی معین
(اَ) (اِخ .) = ارشک : نام مؤسس خاندان اشکانیان . عنوان هر یک از پادشاهان سلسلة مذکور.
-
اشک
لغتنامه دهخدا
اشک . [ اَ ] (اِ) درختچه ای است در نواحی خشک و کوهستانی و در اراضی اطراف کرج میروید.
-
اشک
لغتنامه دهخدا
اشک . [ اَ ] (اِ) احتمال میرود که این آیه که در زبور است اشاره به بعضی از عادات قدیمه ٔ رومانیان باشد که اشک عزاداران را در شیشه جمع کرده در قبور اموات میگذاردند تا دلالت نماید بر آنکه زندگانی خویشان و اقربای میت از مرگ او بسیار تلخ است و حزن و اندوه...
-
اشک
لغتنامه دهخدا
اشک . [ اَ ] (اِ) قطره . (برهان ) (غیاث ) (هفت قلزم ). قطره ٔ آب . (آنندراج ). هر چکه . قطره ٔ باران . (سروری ) (فرهنگ اسدی ). قطره را گویند عموماً : چنان شد ظلم در ایام او گم که اشکی در میان بحر قلزم . عطار (از جهانگیری ). || نمی که بر گیاه و به زمی...
-
اشک
لغتنامه دهخدا
اشک . [ اَ ] (اِخ ) بیست وپنجم یا بلاش دوم . پس از خسرو بر تخت دولت پارت نشست و 19 سال سلطنت کرد. سلطنت وی را باید از 130 تا 148 یا 149 م . بدانیم . درباره ٔ بلاش دوم آنچه بتوان گفت این است که عصر سلطنت او هنگام ضعف دولت پارت است . (از تاریخ ایران با...
-
اشک
لغتنامه دهخدا
اشک . [ اَ ] (اِخ ) بیست ودوم یا بلاش اول . فرزند ونن بود و پس از مرگ وی در51 یا 52 م . به تخت نشست . وی آخرین شاه نامی اشکانی است و پس از او دولت اشکانی رو به انحطاط میرود. این انحطاط در تزاید است تا به انقراض منتهی میشود. سلطنت بلاش اول در تاریخ ای...
-
اشک
لغتنامه دهخدا
اشک . [ اَ ] (اِخ ) بیست وسوم یا پاکُر دوم . پس از بلاش محققاً معلوم نیست جانشین وی که بوده است . برخی پاکر نامی را شاه اشکانی میدانند و گویند وی پسر بلاش بود و این گفته را از روی سکه هائی حدس میزنند که نشان میدهد وی لااقل تا 93 م . سلطنت کرده است ، ...
-
اشک
لغتنامه دهخدا
اشک . [ اَ ] (اِخ ) بیست وششم یا بلاش سوم . وی را پسر بلاش دوم میدانند، اگرچه این نظر کاملاً روشن نیست ولی بهر حال سکه هائی که از او بدست آمده میرساند که وی در سال 148 یا 149 م . بر تخت نشسته و تا سال 190 یا 191 م . سلطنت کرده است و موافق این حساب 42...
-
اشک
لغتنامه دهخدا
اشک . [ اَ ] (اِخ ) بیست وهشتم یا بلاش پنجم یا اردوان پنجم . پس از مرگ بلاش چهارم دو پسر او بلاش و اردوان مدعی سلطنت شدند. و آنچه بنظر میرسد تاج و تخت لااقل از 216 م . نصیب اردوان گردیده است ، زیرا مذاکرات کاراکالاّ امپراتور روم با اردوان بعمل آمده ا...
-
اشک
لغتنامه دهخدا
اشک . [ اَ ] (اِخ ) بیست وهفتم یا بلاش چهارم . پس از مرگ بلاش سوم به تخت نشست و در سال 208 یا 209 م . درگذشت وسلطنت او از 191 تا 208 م . بود. آنچه درباره ٔ وی میتوان گفت این است که وی پادشاهی نبوده که بتواند بر اوضاع فائق آید. (از تاریخ ایران باستان ...