کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشهب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اشهب
/'ašhab/
معنی
۱. سیاهوسفید.
۲. (اسم) اسب سیاه و سفید.
۳. [مجاز] روشن و سفید.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اشهب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'ašhab ۱. سیاهوسفید.۲. (اسم) اسب سیاه و سفید.۳. [مجاز] روشن و سفید.
-
اشهب
فرهنگ فارسی معین
(اَ هَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سیاه و سپید، خاکستری رنگ . 2 - اسب خاکستری .
-
اشهب
لغتنامه دهخدا
اشهب . [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن بشر بجلی . رجوع به اشهب بجلی شود.
-
اشهب
لغتنامه دهخدا
اشهب . [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن بشر کلبی . از سرداران صدر اسلام بود. صاحب تاریخ سیستان آرد: پیش از رفتن قتیبةبن مسلم به خراسان اشهب که از اهالی خراسان بود از جانب حجاج عمل سیستان را بر عهده داشت و قتیبه بسال 86 هَ . ق . به سیستان رفت . رجوع به تاریخ سیس...
-
اشهب
لغتنامه دهخدا
اشهب . [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن حارث بن هرلة (اهولة)بن معتب بن احب بن عرب غنوی . آمدی گفته است : وی از شاعران عصر جاهلیت بود که اسلام را درک کرد و در یوم الزعفران در بلاد روم کشته شد، و برادرانی نیز داشت که درآن جنگ با وی بقتل رسیدند. (از الاصابة ج 1 ص ...
-
اشهب
لغتنامه دهخدا
اشهب . [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن رمیلة، فرزند ثوربن ابی حارثةبن عبدالمدان بن جندل بن نهشل بن دارم بن عمروبن تمیم . و رمیله مادر او یکی از کنیزکان جندل بن مالک بن ربعی نهشلی بشمار میرفت و در عصر جاهلیت ثور او را بزنی گرفت . از وی چهار فرزند متولد شد که عب...
-
اشهب
لغتنامه دهخدا
اشهب . [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن وردبن عمربن ربیعةبن جعد سلمی ... او را ادراکی در صحبت پیامبر بود و پسر او زیاد در صفین و هم پس از آن با معاویه بود. (از الاصابة ج 1 ص 111).
-
اشهب
لغتنامه دهخدا
اشهب . [ اَ هََ ] (اِخ ) شیخ ابوالقاسم . از اصحاب وجوه مذهب امام مالک بود. رجوع به تاریخ گزیده ص 798 و سیرة عمربن عبدالعزیز ص 36 و 85 و 193 شود.
-
اشهب
لغتنامه دهخدا
اشهب . [ اَ هََ ] (ع ص ، اِ) رنگ سپید که سپیدی آن بر سیاهی غالب آمده باشد. (از المنجد) (از اقرب الموارد). سپیدی که بسیاهی زند. (مؤید الفضلاء). سپیدی که غالب بود بر سیاهی . (بحر الجواهر). سیاه و سفید بهم آمیخته که سفیدی آن غالب باشد. خنگ . آنکه سپیدی...
-
اشهب
لغتنامه دهخدا
اشهب . [ اَ هَُ ] (ع اِ) ج ِ شِهاب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به شهاب شود.
-
اشهب
لغتنامه دهخدا
اشهب .[ اَ هََ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیز. (140 - 204 هَ . ق .) از مردم مصر بود و از مالک روایت کرد. (از فهرست ابن الندیم ). و سیوطی کنیه ٔ وی را ابوعمرو آورده است و گوید: اشهب بن عبدالعزیز عامری فقیه دیار مصر بود وبا مالک مصاحبت داشت و پس از ابن قاسم ری...
-
واژههای مشابه
-
اشهب اخضر
لغتنامه دهخدا
اشهب اخضر. [ اَ هََ ب ِ اَ ض َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسب سبزخنگ . (مهذب الاسماء). و رجوع به اشهب شود.
-
اشهب ادهم
لغتنامه دهخدا
اشهب ادهم . [ اَ هََ ب ِ اَ هََ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )اسب سیاه خنگ . (مهذب الاسماء). و رجوع به اشهب شود.
-
اشهب اشقر
لغتنامه دهخدا
اشهب اشقر. [ اَ هََ ب ِ اَ ق َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسب سرخ خنگ . (مهذب الاسماء). و رجوع به اشهب شود.