کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشنع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اشنع
/'ašna'/
معنی
۱. شنیعتر؛ زشتتر؛ قبیحتر.
۲. ناهنجارتر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اشنع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'ašna' ۱. شنیعتر؛ زشتتر؛ قبیحتر.۲. ناهنجارتر.
-
اشنع
فرهنگ فارسی معین
(اَ نَ) [ ع . ] (ص تف .) زشت تر، ناهنجارتر، بدتر، قبیح تر، اشنع اعمال .
-
اشنع
لغتنامه دهخدا
اشنع. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن عمروبن طریف . پدر قبیله ای بود. (از منتهی الارب ).
-
اشنع
لغتنامه دهخدا
اشنع. [ اَ ن َ ] (ع ص ) زشت : یوم اشنع؛ روز بد و زشت . (منتهی الارب ). شنیع. شَنِع. || (ن تف )شنیعتر. زشت تر. بدتر و قبیح تر. (آنندراج ) (غیاث ).
-
واژههای همآوا
-
آشنا
فرهنگ نامها
(تلفظ: āš(e)nā) دوست و رفیق مقابل بیگانه و غریب ؛ شناسنده ، آگاه به چیزی یا امری ؛ (در قدیم) عاشق، دلداده ؛ دوست ، رفیق .
-
آشنا
واژگان مترادف و متضاد
۱. انیس، خودی، خویش، دوست، شناخت، مالوف، مانوس، مونس، یار ۲. شناسا، شناسنده، عارف ۳. اخت، خودمانی ۴. آگاه، بلد، مسبوق، وارد ≠ بیگانه ۵. بیگانه، جاهل ۶. بیگانه، غیر
-
اشنا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'ašnā ۱. گوهر گرانبها.۲. (صفت) گرانمایه.
-
آشنا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: āšnāk، مقابلِ بیگانه، جمع: آشنایان] 'āš[e]nā ۱. شناسا؛ شناسنده.۲. شناخته.۳. آگاه؛ باخبر.۴. کسی که او را میشناسیم ولی با او رابطۀ چندانی نداریم.۵. آنکه در کاری مهارت اندکی دارد: با نجاری هم آشناست.۶. [قدیمی] یار؛ دوست.۷. [قدیمی] عا...
-
آشنا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آشناه، اشنا، شناه، شناو› [قدیمی] 'āš[e]nā = شنا: ◻︎ بر سر دریا چو از کاهی کمم در آشنا / با گهر در قعر دریا آشنایی چون کنم (سنائی: ۲۱۶)، ◻︎ هیچ دانی آشنا کردن بگو / گفت نی ای خوشجواب خوبرو (مولوی: ۱۵۰).
-
آشنا
فرهنگ فارسی معین
( ~.) ( اِ.) شنا، شناوری .
-
آشنا
فرهنگ فارسی معین
(شْ یا ش ِ) [ په . ] (ص .)1 - شناخته ، غیر از بیگانه . 2 - خویش ، نزدیک . 3 - دوست ، یار. 4 - موافق ، سازگار. 5 - کسی که از کاری اطلاع و آگاهی داشته باشد.
-
اشنا
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) = آشنا: 1 - (اِ.) شنا، شناوری ، آب ورزی . 2 - (ص فا.) شنا کننده ، شناگر.
-
اشنا
فرهنگ فارسی معین
(اَ) (اِ.) گوهر گرانبها، گوهر گرانمایه .
-
آشنا
لغتنامه دهخدا
آشنا. [ ش ْ / ش ِ ] (اِ) آشناه . شنا. شناو. شناه . شناوری . سباحت . آب بازی : آشنا ورزمی ز اشک دو چشم اگرم چشم آشنا باشد. مسعودسعد.هر وهم که هست کی توانددر بحر مدیحت آشنا کرد؟ مسعودسعد.مانند زنگئی که بر آتش همی طپدزلفش در آب دیده همی کرد آشنا. معزی ....