کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اشل
/'ešel/
معنی
۱. رتبۀ کارمندان دولت؛ پایه.
۲. مقیاس رتبهبندی و تعیین درجات.
۳. مقیاس سنجش اندازههای طرح یا نقشه نسبت به نمونۀ واقعی.
۴. خطکش یا وسیلهای دیگر که به کمک آن اندازههای واقعی تبدیل میشوند یا برعکس.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. مقیاس، میزان
۲. پایه، رتبه
دیکشنری
echelon, scale
-
جستوجوی دقیق
-
اشل
واژگان مترادف و متضاد
۱. مقیاس، میزان ۲. پایه، رتبه
-
اشل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: échelle] 'ešel ۱. رتبۀ کارمندان دولت؛ پایه.۲. مقیاس رتبهبندی و تعیین درجات.۳. مقیاس سنجش اندازههای طرح یا نقشه نسبت به نمونۀ واقعی.۴. خطکش یا وسیلهای دیگر که به کمک آن اندازههای واقعی تبدیل میشوند یا برعکس.
-
اشل
فرهنگ فارسی معین
(اَ شَ) [ ع . ] (ص .) مردی است که دست او شل باشد، آن که دستش معیوب و از کار افتاده باشد.
-
اشل
فرهنگ فارسی معین
(اِ ش ِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - امتیاز کارمند از نظر درجه و مقام اداری و دریافت حقوق ، پایه ، رتبه . (فره ). 2 - رابطة میان اندازة واقعی چیزی با اندازة نقشه و نمودار آن ، مقیاس . (فره ).
-
اشل
لغتنامه دهخدا
اشل . [ اَ ] (ع اِ) گزی است مروج بصره . (منتهی الارب ). یک نوع گز و ذرعی که در بصره معمول است . (ناظم الاطباء). نام پیمانش بصره است که بمقدار چهل دست باشد. (آنندراج ). مؤلف تاریخ قم مینویسد: و نیر لابد است که بدانند که شصت گز زمین به ذراع هاشمیه که ...
-
اشل
لغتنامه دهخدا
اشل . [ اَ ش َ ] (اِخ ) کوهی است در مرزهای خراسان که در آن حکم بن عمرو غفاری غزا کرد. (از معجم البلدان ). رجوع به مراصد الاطلاع شود. و کوهستان اشل در مرو خراسان بود. رجوع به شرح احوال رودکی ج 1 ص 237 وطبری ج 6 ص 140 و ابن اثیر چ 1290 ج 3 ص 202 شود.
-
اشل
لغتنامه دهخدا
اشل . [ اَ ش َل ل ] (اِخ ) ازرقی بکری . از شاعران خوارج قرن اول هجری و از اخوان عمران بن حطان بود و در البیان و التبیین اشعاری به وی نسبت داده شده است . رجوع به البیان و التبیین ج 1 ص 49 و عمران بن حطان در الاصابة شود.
-
اشل
لغتنامه دهخدا
اشل . [ اَ ش َل ل ] (ع ص ) رجل اشل ؛ مرد تباه دست . مؤنث : شَلاّء. (منتهی الارب ). شل دست . (تاج المصادر بیهقی ). مردی که دست او شل باشد یعنی دست او تباه باشد و قیل خشک . (آنندراج ). شل [ در دست ] . (زوزنی ). هردودست تباه . چلاق . تباه و خشک شده [ د...
-
اشل
لغتنامه دهخدا
اشل . [ اِ ش ِ ] (فرانسوی ، اِ) حداقل حقوق قانونی رتبه ٔ یک مستخدمین ادارات دولتی . لفظ مذکور از زبان فرانسوی اشل است . (فرهنگ نظام ).این کلمه در زبان فرانسه بمعانی : نردبان ، مقیاس (نقشه )، جدول ، درجه و جز اینها است . و در تداول فارسی بمعنی یادکرده...
-
واژههای مشابه
-
اشل خاتون
لغتنامه دهخدا
اشل خاتون . [ ] (اِخ ) رجوع به اشیل خاتون شود.
-
دون اشل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) dun'ešel دونپایه؛ کارمند دولت که رتبه ندارد.
-
اشل د لوان
لغتنامه دهخدا
اشل د لوان . [ اِ ش ِ دُ ل ُ ] (اِخ ) کلمه ای است مأخوذ از اسکله ٔ ترکی و عثمانیان سابقاً آنرا بر بنادر تجارتی که در تحت تسلط خویش داشتند اطلاق میکردند، مانند بنادر کنستانتی نوپل ، سالونیک ، بیروت ، اسمیران ، اسکندریه ، تریپولی و غیره .
-
جستوجو در متن
-
لک
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص .) بی دست ، دست بریده ، اشل .