کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اشغ
لغتنامه دهخدا
اشغ. [ اَ ] (اِخ ) معرب اشک . نیای سلسله ٔ اشکانیان . رجوع به اشک شود.
-
واژههای همآوا
-
عشق
لغتنامه دهخدا
عشق . [ ع َ ش َ ] (ع اِ) ج ِ عَشَقة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عشقة شود.
-
عشق
لغتنامه دهخدا
عشق . [ ع َ ش َ ] (ع مص ) عشق آوردن و چیره گردیدن دوستی بر کسی . (از منتهی الارب ). عاشق شدن . (المصادر زوزنی ). نیک شگفت داشتن . (تاج المصادر بیهقی ). تعلق قلب به کسی . (از اقرب الموارد). || چسبیدن . (از منتهی الارب ). التصاق به چیزی . (از اقرب المو...
-
عشق
لغتنامه دهخدا
عشق . [ ع َ ش ُ ] (ع اِ) نیکو و برابر کنندگان در نشاندن درختهای ریاحین را. (منتهی الارب ). اصلاح کنندگان و صاف کنندگان غرسهای ریاحین ، مفرد آن عَشیق یا عَشوق است . (از اقرب الموارد).
-
عشق
لغتنامه دهخدا
عشق . [ ع ِ ] (ع اِمص ) شگفت دوست به حسن محبوب ، یا درگذشتن ازحد در دوستی ، و آن عام است که در پارسایی باشد یا در فسق ، یا کوری حس از دریافت عیوب محبوب ، یا مرضی است وسواسی که میکشد مردم را بسوی خود جهت خلط، و تسلیط فکر بر نیک پنداشتن بعضی صورتها. (م...
-
عشق
لغتنامه دهخدا
عشق . [ ع ِ ] (ع مص ) عَشَق است درتمام معانی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به حد افراط دوست داشتن . (فرهنگ فارسی معین ). بسیار دوست داشتن چیزی . (غیاث اللغات ). رجوع به عَشَق شود.
-
عشق
واژگان مترادف و متضاد
تعشق، خلت، دوستی، شیفتگی، علاقه، محبت، مودت، مهر، وداد ≠ نفرت
-
عشق
فرهنگ واژههای سره
دلباختگی، دل بردگی، دل دادگ
-
اشق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: اُشه] ‹اشج، وشج› [قدیمی] 'ošaq صمغی زردرنگ و تلخمزه که در طب قدیم برای دفع سنگ کلیه و درد مفاصل به کار میرفته.
-
اشق
فرهنگ فارسی معین
(اَ شَ) [ ع . ] (ص تف .) دشوارتر، مشکل تر.
-
عشق
فرهنگ فارسی معین
(عِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به شدت دوست داشتن . 2 - (اِمص .) شیفتگی ، دلدادگی . 3 - لذت ، کیف . ؛~ افلاطونی عشقی که با گرایش های جنسی همراه نیست .
-
اشق
لغتنامه دهخدا
اشق . [ اَ ش َق ق ] (اِخ ) موضعی است در شعر اخطل : باتت یمانیةالریاح تقوده حتی استقاد لها بغیر حبال فی مظلم غدق الرباب کأنمایسقی الاشق و عالجا بدوالی .(از معجم البلدان ).
-
اشق
لغتنامه دهخدا
اشق . [ اَ ش َق ق ] (ع ص ) اسب که در دویدن چپاراست رود. || یا اسب گشاده دست و پا. || اسب دراز. مؤنث : شَقّاء.ج ، شُق ّ. || زن فراخ فرج . (منتهی الارب ). || دراز. (تاج المصادر) (زوزنی ). || (اِخ ) نام اسب بنی صبیعةبن فراز. (منتهی الارب ).
-
اشق
لغتنامه دهخدا
اشق . [ اَ ش َق ق ] (ع ن تف ) دشوارتر. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 13) (غیاث ). احمز. شاق تر: و لعذاب الآخرة اَشَق ﱡ. (قرآن 34/13).