کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشعل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اشعل
معنی
اتش زدن , روشن کردن , گيراندن , اتش گرفتن , مشتعل شدن
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اشعل
لغتنامه دهخدا
اشعل . [ اَ ع َ ] (ع ص ) اسب اشعل ؛ اسبی که در دم یا در پیشانی آن سپیدی بود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || مرد اشعل ؛ که حلقه ٔ چشم او بسرخی زند. مؤنث : شَعْلاء. ج ، شُعْل . (از اقرب الموارد).
-
اشعل
دیکشنری عربی به فارسی
اتش زدن , روشن کردن , گيراندن , اتش گرفتن , مشتعل شدن
-
جستوجو در متن
-
گیراندن
دیکشنری فارسی به عربی
اشعل
-
اتش گرفتن
دیکشنری فارسی به عربی
اشعل , هب
-
اتش زدن
دیکشنری فارسی به عربی
اشعل , حرق , ضوء , نار
-
مشتعل شدن
دیکشنری فارسی به عربی
اشعل , حرق , ضوء , لهب , مستوي واطي
-
شعلاء
لغتنامه دهخدا
شعلاء. [ ش َ ] (ع ص ) مؤنث اشعل . استری که در دم آن سپیدی بود. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تأنیث اشعل . (یادداشت مؤلف ) (اقرب الموارد). مؤنث اشعل ، و اگر تمام دم سپید باشد آنرا اصبغ نامند. (از آنندراج ). و رجوع به اشعل شود. || رنگی از رنگها...
-
روشن کردن
دیکشنری فارسی به عربی
ابهج , اشعل , انعش , خفف , ضوء الشمس , منور , نور , واضح , وضح
-
اشعال
لغتنامه دهخدا
اشعال .[ اِ ] (ع مص ) اشعلت النار فاشتعلت ؛ افروختم آتش راپس برافروخته شد. (منتهی الارب ). || اشعل ابله بالقطران ؛ درگرفت شتران خود را بقطران . (منتهی الارب )؛ کثَّره علیها. (اقرب الموارد). || پراکنده کردن اسبان را در غارت و جز آن . (منتهی الارب ). ا...
-
اذرک
لغتنامه دهخدا
اذرک . [ اَ رَ ] (اِ) ابوریحان بیرونی آرد: قال صاحب کتاب النخب ان الاذرک حجر شریف من سبوک الاسکندرانیین قدیم نفیس یجری مجری الیاقوت فی النفاسة. قال الکندی الزجاج المصبوغ المسبوک الاذرک العتیق الاحمر الرمانی کالیاقوت الاحمر فی لونه و یبلغ ثمن القطعة م...
-
دم
لغتنامه دهخدا
دم . [ دُ ] (اِ) دمب . ذنب . ذنابی . و در شعر گاهی به تشدید میم آید. (یادداشت مؤلف ). عضوی از حیوان که در منتهای خلفی وی قرار دارد. و آن از تعداد مهره های استخوان در دنبالچه بوجود آمده است . انتهای دم به شکل دسته ای مو در پشت پاها آویخته بود و در پر...
-
غار
لغتنامه دهخدا
غار. (ع اِ) درخت غار. شجرالغار.رند. مابهشتان . دانیمو. برگ بو. سقلیموس . ذافنی . لوره . باهشتان . لادرس . سنگ . امیر اوفوسدونس . دهمست . نباتی خوشبوی . (منتهی الارب ) (بحرالفضائل ). || درختی است بزرگ روغن دار و منه دهن الغار. (منتهی الارب ). درختی اس...