کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشطر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اشطر
معنی
دو بخش کردن , دو نيم کردن
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اشطر
لغتنامه دهخدا
اشطر. [ اَ طُ ] (ع اِ) ج ِ شطر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به شطر شود.
-
اشطر
دیکشنری عربی به فارسی
دو بخش کردن , دو نيم کردن
-
واژههای همآوا
-
اشتر
واژگان مترادف و متضاد
ابل، جمل، شتر، لوک، ناقه
-
اشتر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'aštar ۱. کسی که پلک چشمش بهطور مادرزاد یا در اثر زخم و جراحت دریده یا برگشته باشد؛ کفتهپلک.۲. (ادبی) در عروض، فاعلن که از افتادن حرف اول و پنجم مفاعیلن باقی میماند.
-
اشتر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: uštr] [قدیمی] (زیستشناسی) [قدیمی] 'oštor = شُتُر
-
اشتر
فرهنگ فارسی معین
(اَ تَ) [ ع . ] (ص .) کسی که پلک چشمش کفته باشد، دریده چشم .
-
اشتر
فرهنگ فارسی معین
(اُ تُ) ( اِ.) نک شتر.
-
اشتر
لغتنامه دهخدا
اشتر. [ اَ ت َ ] (اِخ ) لقب بعض علویان و مقصود زیدبن جعفر از ولد یحیی بن حسین بن زیدبن علی بن الحسین است . ابن ماکولا نام وی را ذکر کرده است و صاغانی گفته است اصحاب نام وی را اشتر بفتح تا روایت کرده اند. (از تاج العروس ). و رجوع به اشتر علوی شود.
-
اشتر
لغتنامه دهخدا
اشتر. [ اَ ت َ ] (اِخ ) لقب مالک بن حارث نخعی شاعر تابعی از خواص اصحاب علی بن ابیطالب علیه السلام ، که با مصعب بن زبیر کشته شد. (منتهی الارب ) (تاج العروس ). در بعض جنگها شمشیری به پلک چشم او رسیده بود و تحقیق آن است که در اصل خلقت موی مژگان بالای او...
-
اشتر
لغتنامه دهخدا
اشتر. [ اَ ت َ ] (اِخ ) ملک اشتر یکی از چهار پسر امیر تیمورتاش فرزند امیر چوپان که دیگر برادرانش عبارت بودند از: شیخ حسن معروف بشیخ حسن کوچک و ملک اشرف و ملک مصر. رجوع به تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 30 شود.
-
اشتر
لغتنامه دهخدا
اشتر. [ اَ ت َ ] (اِخ ) یکی از کوههائی است که بر رودخانه ٔ لار احاطه یافته است . رجوع به سفرنامه ٔ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 40 شود.
-
اشتر
لغتنامه دهخدا
اشتر. [ اَ ت َ ] (ع ص ) آنکه پلک چشم او بازگردیده باشد. (آنندراج ). آنکه پلک چشم وی بگردیده باشد. (تاج المصادر بیهقی ). دریده چشم . مؤنث : شَتْراء. ج ، شُتْر. (مهذب الاسماء). پلک گردیده . کفته پلک . آنکه پلک چشم او ورگردیده باشد. (زوزنی ). آنکه پلک ...
-
اشتر
لغتنامه دهخدا
اشتر. [ اِ ت َ ] (ترکی ، اِ) درون . (شرفنامه ٔ منیری ).
-
اشتر
لغتنامه دهخدا
اشتر. [ اُ ت ُ ] (اِ) شتر . (غیاث ) (آنندراج ). هیون . پاپهن . بعیر. جمل (اشتر نر). ناقه (اشتر ماده ). اِبل . مطیه . ابوایوب . ابوصفوان . حیوانی است اهلی که در ممالک گرم کم آب بهترین حیوان حمل و نقل است و نام عربیش ابل و جمل و ناقه ونامهای بسیار دیگر...