کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشراف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اشراف
/'ašrāf/
معنی
= شریف
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
اعیان، اغنیا، بزرگان، بزرگزادگان، بلندپایگان، نجبا
برابر فارسی
توانگران، بزرگان، بزرگواران، فرونگریستن، دیده وری، بلندپایگان
دیکشنری
gentry, nobility, upper class
-
جستوجوی دقیق
-
اشراف
واژگان مترادف و متضاد
اعیان، اغنیا، بزرگان، بزرگزادگان، بلندپایگان، نجبا
-
اشراف
فرهنگ واژههای سره
توانگران، بزرگان، بزرگواران، فرونگریستن، دیده وری، بلندپایگان
-
اشراف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمعِ شَریف] 'ašrāf = شریف
-
اشراف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ešrāf ۱. بالای بلندی ایستادن و از بالا به زیر نگریستن؛ مسلط شدن بر چیزی از بالا.۲. دیدهور شدن؛ واقف شدن بر امری؛ دیدهوری.۳. (اسم) [قدیمی] رتبه یا منصبی بوده از دورۀ غزنویان تا عهد مغول.۴. (تصوف) اطلاع بر سِر یا ضمیر کسی؛ فکر ...
-
orientation
اشراف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] آگاهی بر خویشتن و واقعیت بیرونی
-
اشراف
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از بالا به زیر نگریستن . 2 - نزدیک شدن . 3 - (اِمص .) وقوف بر امری .
-
اشراف
لغتنامه دهخدا
اشراف . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شریف . مردان بزرگ قدر.(منتهی الارب ). اعیان . (دستور اللغة). ج ِ شریف . (دهار). بزرگان و بلندسران . (مؤید الفضلا). بزرگواران . وجوه . بزرگان . شریفان . ج ِ شریف ، بمعنی صاحب شرف . (اقرب الموارد). اشخاص بزرگ قدر و صاحبان...
-
اشراف
لغتنامه دهخدا
اشراف . [ اِ ] (ع مص ) بلند شدن . (منتهی الارب ) (غیاث ). بر جای خاستن و بلند شدن . (مؤید الفضلاء). اشرف الشی ُٔ؛ علا و ارتفع و انتصب . (اقرب الموارد). بر بالای بلندی شدن . (غیاث ). برآمدن . بالا برآمدن . || اشرف المرباءَ؛ بالا برآمد جای دیده بان را...
-
اشراف
دیکشنری عربی به فارسی
اشتباه نظري , سهو , از نظر افتادگي , نظارت , سرپرستي
-
واژههای مشابه
-
time orientation
اشراف زمانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] توانایی تشخیص خود و آگاه بودن از زمان
-
place orientation
اشراف مکانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] توانایی تشخیص خود و آگاه بودن از مکان
-
person orientation
اشراف به اشخاص
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] توانایی تشخیص خود و آگاهی از افراد مخاطب
-
طبقه ء اشراف
دیکشنری فارسی به عربی
ارستقراطية
-
عضو دسته ء اشراف
دیکشنری فارسی به عربی
ارستوقراطي