کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشجار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اشجار
/'ašjār/
معنی
= شجر
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اشجار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ شَجَر] [قدیمی] 'ašjār = شجر
-
اشجار
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ شجر؛ درختان .
-
اشجار
لغتنامه دهخدا
اشجار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ شَجَر. درختان . || ج ِ شَجْر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به شجر شود.
-
اشجار
لغتنامه دهخدا
اشجار. [ اِ ] (ع مص ) رویانیدن زمین درخت را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
شجر
فرهنگ فارسی معین
(شَ جَ) [ ع . ] (اِ.) درخت . ج . اشجار.
-
دیگری
لغتنامه دهخدا
دیگری . [ گ َ ] (اِ) خراج و مالیات اشجار و مانند آن . (ناظم الاطباء).
-
چهال
لغتنامه دهخدا
چهال . [ ] (اِ) به هندی پوست اشجار است . (جهانگیری ) .
-
طهب
لغتنامه دهخدا
طهب . [ طَ هََ ] (ع اِ) از اسماء اشجار صغار است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
پرخو
فرهنگ فارسی معین
(پَ خُ) (اِ.) = فرخو: پیراستن درختان ، بریدن شاخه های زیادی اشجار.
-
نوزرون
لغتنامه دهخدا
نوزرون . [ زَ ] (اِخ ) نام فرشته ای که نگاهبانی می کند درخت تازه نشانده را ومحافظت اشجار به عهده ٔ وی می باشد. (ناظم الاطباء).
-
زنطاح
لغتنامه دهخدا
زنطاح . [ ] (اِ) قسمی از حلزون بری است که در اشجار و بقول می باشد. رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن شود.
-
قرضی
لغتنامه دهخدا
قرضی ٔ. [ق ِ ض ِءْ ] (ع اِ) درختی است از نوادر اشجار دشتی ، شکوفه اش زردتر از گل اسپرک است . (از اقرب الموارد).
-
جبل سولان
لغتنامه دهخدا
جبل سولان . [ ج َ ب َ ل ِ ؟ ] (اِخ ) کوهی است در غایت بلندی به اردبیل ، مشتمل بر اشجار بسیار و چشمه های گرم و سرد و مشهور است که هر حیوانی که قاصد خوردن آن اشجار شود بمیرد. (از حبیب السیر چ تهران ، خاتمه ص 414). جزء جبال غریبه و غیرتحقیقی است . شاید ...
-
غین
لغتنامه دهخدا
غین . (ع ص ، اِ) ج ِ اَغیَن و غَیناء: له اشجار غین ؛ یعنی درختانی سبز و بلند دارد.(از اقرب الموارد). رجوع به اَغین َ و غَیناء شود.