کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشتو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اشتو
لغتنامه دهخدا
اشتو. [ اَ ] (اِ) انگِشت و زغال . (برهان ):اگر ز قلزم لطف تو قطره ای بچکددرون کوره ٔ دوزخ لهب شود اشتو. منصور شیرازی (از فرهنگ نظام ).|| جائی رانیز گویند که زغال در آن ریزند. (برهان ). انگشتدان .(جهانگیری ). نسخه ٔ خطی انگشتانه . (فرهنگ نظام ) (بنقل ...
-
اشتو
لغتنامه دهخدا
اشتو. [ اُ ] (اِ) سبزه . || انگشت که عربان اصبع گویند. (برهان ).
-
اشتو
واژهنامه آزاد
چگونه، چطور، به چه صورت. به کسر الف، سکون شین و ضم تاء. مثال:اشتو رفتی؟ اشتو شکست؟ ضمنا باقی واژگان مثال به فارسی آمده نه گویش.
-
اشتو
واژهنامه آزاد
(بروجنی) اُشتو؛ تند و سریع. (بهبهانی) اِشتو؛ عجله کردن.
-
اشتو
واژهنامه آزاد
شتاب، عجله، دستپاچگی، سراسیمگی، تعجیل
-
واژههای مشابه
-
اِشْتُو
لهجه و گویش گنابادی
eshto در گویش گنابادی یعنی عجله ، تعجیل ، شتاب ، با سرعت رفتن ، شور و شوق برای انجام کاری یا رفتن به جایی یا دیدار با کسی
-
اِشْتُو مَکو
لهجه و گویش گنابادی
eshtou makouw عجله نکن ، شتاب نکن
-
واژههای همآوا
-
اِشْتُو
لهجه و گویش گنابادی
eshto در گویش گنابادی یعنی عجله ، تعجیل ، شتاب ، با سرعت رفتن ، شور و شوق برای انجام کاری یا رفتن به جایی یا دیدار با کسی
-
جستوجو در متن
-
اشتوا
لغتنامه دهخدا
اشتوا. [ اَ ت ُ ] (اِ) بمعنی اشتو که زغال و زغال دان باشد. (برهان ). انگشتانه . (فرهنگ نظام از جهانگیری ).
-
ابهام
لغتنامه دهخدا
ابهام . [ اِ ] (ع اِ) انگشت ستبر و کوتاه دست یا پا از جانب انسی . نر. انگشت نر. (نصاب الصبیان ). شصت . شَست . بزرگ انگشت . انگشت بزرگ . نرانگشت . (دستوراللغة). سترگ . انگشت سترگ . (مهذب الأسماء) (زمخشری ). اِشتو. (مهذب الأسماء). ج ، اَباهم ، اباهیم...
-
انگشت
لغتنامه دهخدا
انگشت . [ اَ گ ِ ] (اِ) محصولی که از احتراق غیرکامل نباتات خشبی حاصل می گردد. (ناظم الاطباء). زغال . اخگر کشته . (برهان قاطع). آتش زغال . (انجمن آرا). زغال . فحم . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). چوب سوخته که سرد شده سیاه گشته باشد. (غیاث اللغات ). زگ...
-
شتاب
لغتنامه دهخدا
شتاب . [ ش ِ ] (اِمص ) مقابل درنگ . (آنندراج ). جستن و خواستن امری پیش از وقت آن و آن از مقتضیات شهوت و از صفات مذمومه باشد. عجله . (یادداشت مؤلف ). اشتاب . اشتو (درتداول عامه ٔ گناباد). سرعت . عجل . دستپاچگی . تندی . مقابل درنگ و آهستگی . تعجیل . م...