کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشتهاء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اشتهاء
معنی
(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آرزو کردن . 2 - میل به غذا داشتن . ؛ ~ی کسی را کور کردن میل به خوردن را در کسی از میان بردن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اشتهاء
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آرزو کردن . 2 - میل به غذا داشتن . ؛ ~ی کسی را کور کردن میل به خوردن را در کسی از میان بردن .
-
اشتهاء
لغتنامه دهخدا
اشتهاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اشتها. خواستن چیزی را و آرزوی آن کردن ودوست داشتن آنرا. (منتهی الارب ). دوست داشتن چیزی و میل کردن به آن و آرزو کردن آنرا. (از اقرب الموارد). آرزو کردن و فارسیان بمعنی آرزوی طعام استعمال کنند. (غیاث ). || خواهش غذا. (فرهنگ ...
-
جستوجو در متن
-
گسنده
لغتنامه دهخدا
گسنده . [ گ ُ س َ دَ / دِ ] (اِ) خواهش و آرزو. || اشتهاء. || مغز درخت . (ناظم الاطباء).
-
حب البلسان
لغتنامه دهخدا
حب البلسان . [ ح َب ْ بُل ْ ب َ ل َ ] (ع اِ مرکب ) منشم . (مفاتیح العلوم خوارزمی ). تخم بلسان . ملطف و مقوی کبد و مجلی اوساخ قروح است . صاحب اختیارات گوید: تخم بلسان مصری بود و آن در غیر مصر هیچ جای دیگر نمیروید و صاحب منهاج سهو کرده است که گفته آن ه...
-
شهوت
لغتنامه دهخدا
شهوت . [ ش َهَْ وَ ] (ع اِمص ، اِ) آرزو. (مهذب الاسماء). آرزو و میل و رغبت و اشتیاق و خواهش و شوق نفس در حصول لذت و منفعت . (ناظم الاطباء). آرزو و شوق نفس در حصول لذت و منفعت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مطلق آرزوو خواهش . (آنندراج ). اشتیاق . رغبت ش...
-
حجرالیهود
لغتنامه دهخدا
حجرالیهود. [ ح َج َ رُل ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) سنگ جهودان . سنگ یهودا. حجر یهودی . زیتون بنی اسرائیل . سنگی است بشکل بلوط و مایل بسفیدی با خطوط متوازیة و در آب نرم شود و طعمی ندارد و محمدبن احمد گوید: که نر و ماده میباشد. ماده ٔ او مستدیر و مخطط بسیاهی...
-
خردل
لغتنامه دهخدا
خردل . [ خ َ دَ ] (ع اِ) تخمی است دوائی و آن بوستانی و صحرائی و فارسی می باشد، بوستانی سرخ رنگ و فربه بود و چون بکوبند زرد شود، گرم و خشک است در چهارم . گویند اگر بر عصاره ٔ انگور بریزند بحالت خود نگاه دارد و نگذارد که بجوش آید و اگر در آتش ریزند از ...
-
آرزو
لغتنامه دهخدا
آرزو. [ رِ ] (اِ) شهوت . (ربنجنی ). اشتهاء. (حبیش تفلیسی ). قوّت ِ جذب ملایم . هوی ̍. هوا : همی ز آرزوی ... -ر، خواجه را گه خوان بجز زونج نباشد خورش بخوانش بر. معروفی .برِ شاه مکران فرستاد و گفت که با شهریاران خرد باد جفت نگه کن که ما از کجا رفته ایم...
-
اشترغاز
لغتنامه دهخدا
اشترغاز. [ اُ ت ُ ] (اِ مرکب ) بیخ درخت انجدان است و صمغ آنرا انگوزه خوانند و بعضی گویند گیاهی است که بیخ آنرا آچار سازند و معنی آن شو»الجمال است و عربان زنجبیل العجم خوانند. تب ربع را مفید باشد. (برهان ) (آنندراج ). مرکب از دو کلمه ٔ فارسی اُشتر و غ...
-
حرف
لغتنامه دهخدا
حرف . [ ح ُ رُ / ح ُ / ح ِ ] (ع اِ) حب الرشاد. تخم سپندان . سپندان . (منتهی الارب ). ترتیزک . تره تندک . شب خیزک . شاهی . حرف ابیض . سفیداسفند. خردل سفید. خردل فارسی . خردل . سفندان تیز. تیز خردل . تخم ترتیزک . گنده . و بهندی ، هالون . (غیاث ). ثفاء....