کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشتق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اشتق
معنی
منتج کردن , مشتق کردن , مشتق شدن , ارزومند چيزي بودن , اشتياق داشتن , مردد ودودل بودن , ارزو کردن , مشتاق بودن
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اشتق
لغتنامه دهخدا
اشتق . [ اُ ت ُ ] (ترکی ، اِ) شتالنگ . (شرفنامه ٔ منیری ).
-
اشتق
دیکشنری عربی به فارسی
منتج کردن , مشتق کردن , مشتق شدن , ارزومند چيزي بودن , اشتياق داشتن , مردد ودودل بودن , ارزو کردن , مشتاق بودن
-
جستوجو در متن
-
منتج کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اشتق
-
مشتق کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اشتق
-
ارزومند چیزی بودن
دیکشنری فارسی به عربی
اشتق
-
مردد ودودل بودن
دیکشنری فارسی به عربی
اشتق
-
مشتاق بودن
دیکشنری فارسی به عربی
اشتق
-
مشتق شدن
دیکشنری فارسی به عربی
اشتق , فرع
-
ارزو کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اشتق , اشته , اطمح , امنية , رغبة
-
اشتیاق داشتن
دیکشنری فارسی به عربی
اشتق , اشته , اطمح , جوع , عطش , لمدة طويلة
-
بش
لغتنامه دهخدا
بش . [ ب ُ / ب َ ](اِ) بشک . فش . پش . کاکل آدمی . (برهان ) (ناظم الاطباء)(آنندراج ). در اوستا، برش «اسفا 1:2 ص 14» استی ، برزه ، بارز (پس گردن ) «اشتق 220». رجوع به بشن ، بشک ، فش و حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین و فرهنگ شاهنامه ٔ شفق شود. || موی گردن و ...
-
اسماعیلی
لغتنامه دهخدا
اسماعیلی . [ اِ ] (اِخ ) ابومعمربن ابی سعیدبن ابی بکر. وی شرف نفس را با شرف طبع و کرم ادب را با کرم نسب جمع داشت و در فقه مستولی و در شعر نیکوتصرف بود چندانکه صاحب بن عباد در وصف قصیده ای که ازو رسیده بود فصلی به پدر او ابوسعید نوشت و نسخه ٔ آن این ا...
-
ابوالعلاء
لغتنامه دهخدا
ابوالعلاء. [ اَ ب ُ ل ع َ ] (اِخ ) معرّی . احمدبن عبداﷲبن سلیمان بن محمدبن سلیمان بن احمدبن سلیمان بن داود المطهربن زیادبن ربیعةبن الحارث بن ربیعه ٔ تنوخی معری . شاعر لغوی . وی در فنون ادب استاد بود و نحو و لغت را در معره از پدر خویش و به حلب از محمد...