کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشترخار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اشترخار
/'oštorxār/
معنی
= خارشتر
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اشترخار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] 'oštorxār = خارشتر
-
اشترخار
لغتنامه دهخدا
اشترخار. [ اُ ت ُ ] (اِ مرکب ) نوعی ازخار است که شتر آنرا برغبت تمام میخورد و خار شتری همان است . (برهان ) (آنندراج ). نام جنسی از خار باشد که شتر آنرا برغبت تمام چرا کند و آنرا خاراشتر و خارشتر و شترخار نیز گویند. (جهانگیری ). درختی است خُرد خاردار ...
-
جستوجو در متن
-
شترخوار
لغتنامه دهخدا
شترخوار. [ ش ُ ت ُ خوا / خا ](نف مرکب ) خورنده ٔ شتر. رجوع به اشترخوار شود. || (اِ مرکب ) اشترخار. رجوع به اشترخار شود.
-
شترک بیضا
لغتنامه دهخدا
شترک بیضا. [ ش ُ ت ُ رَ ب َ ] (اِ مرکب ) گیاهی که اشترخار نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به اشترخار شود.
-
شلوهج
لغتنامه دهخدا
شلوهج . [ ش َ هََ ] (اِ) شلوهک . قسمی از خس . || اشترخار. (ناظم الاطباء). رجوع به اشترخار شود.
-
اشترخاو
لغتنامه دهخدا
اشترخاو. [ اُ ت ُ ] (اِ مرکب ) اشترغاز. اشترخار. رجوع به اشترخار و اشترغاز و اشترغار شود.
-
کستیمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصحفِ کسیمه] ‹کستینه، کسیمه› (زیستشناسی) [قدیمی] kastime نوعی خار مورد علاقۀ شتر؛ خارشتر؛ اشترخار.
-
راویز
لغتنامه دهخدا
راویز. (اِ) درخت اشترخار. (الفاظ الادویه ) علف شتر باشد که آنرا شترخار و اشترغاز نیز گویندو بیخ آن را آچار سازند. (برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از رشیدی ). درخت اشترخار که آنرا اشترخار نیز گویند و به خارشتر مشهور است . (آنندراج ) (انجمن آرا). و رجو...
-
راویز
فرهنگ نامها
(تلفظ: rāviz) نام درختی معروف به اشترخار یا اشترغار .
-
کرنه
لغتنامه دهخدا
کرنه . [ ک ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) خاری است که آن را اشترخار گویند و بعضی گویند ماری است که آن را اشترخار خوانند. (برهان ) (آنندراج ). گیاه اشترخار. (ناظم الاطباء). گرنه . || کنه را نیز گفته اند و آن جانوری است که بر بدن خر و شتر و گاو چسبد و خون خورد. (ب...
-
اصل الانجدان
لغتنامه دهخدا
اصل الانجدان . [ اَ لُل ْ اَ ج ُ ] (ع اِ مرکب ) اصل الانجدان الخراسانی . اشترغار. (اختیارات بدیعی ) (فهرست مخزن الادویه ). اشترغار. اشترخار. (تحفه ) (الفاظ الادویه ). رجوع به اشترغار و اشترخار و انجدان شود.
-
طوبالیس
لغتنامه دهخدا
طوبالیس . (معرب ، اِ) اشترخار. شترخار. خارشتر. مغیلان . خار مغیلان . طرثوث . (از دزی ج 2 ص 66).
-
سه گوشه
لغتنامه دهخدا
سه گوشه . [ س ِ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) گیاهی خاردار که اشترخار نیز گویند. (ناظم الاطباء).
-
اشترخوار
لغتنامه دهخدا
اشترخوار. [ اُ ت ُ خوا / خا ] (اِ مرکب ) اشترخار که خارشتر باشد. (برهان ). اشترخار است که خار شتری باشد. (آنندراج ). نام درختی است خرد خاردار که شتر را نیک فربه گرداند و از خار مانند شهد شیره بدرآید. (هفت قلزم ). و رجوع به اشترغار و اشترغاز و اشترخار...