کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشبل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اشبل
/'ešbel/
معنی
تخم ماهی که پس از صید کردن از شکم آن بیرون میآورند و مصرف خوراکی دارد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
caviar, caviare
-
جستوجوی دقیق
-
اشبل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اشپل، اشپیل› (زیستشناسی) 'ešbel تخم ماهی که پس از صید کردن از شکم آن بیرون میآورند و مصرف خوراکی دارد.
-
اشبل
لغتنامه دهخدا
اشبل . [ اَ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ شِبْل . (منتهی الارب ).
-
اشبل
لغتنامه دهخدا
اشبل . [ اُ ب ُ / اَ ب َ ] (اِ) تخم ماهی . صعفر. بیض السمک . خاویار.
-
واژههای مشابه
-
اُشبُل،اسبل
لهجه و گویش تهرانی
دنبلان ،خاویار
-
جستوجو در متن
-
اشپل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اشپیل، اشبل› (زیستشناسی) 'ešpel = اشبل
-
صعفر
لغتنامه دهخدا
صعفر. [ ص ُ ف َ ] (ع اِ) بیض السمک . (بحر الجواهر). تخم ماهی اُشبل . ظاهراً صعقر است . رجوع به صعقر شود.
-
اشبیل
لغتنامه دهخدا
اشبیل . [ اِ ] (اِ) بلغت گیلانی نوعی از بطارخ است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). اشپل . اشبل . تخم ماهی .
-
اشپل
لغتنامه دهخدا
اشپل . [ اَ پ َ ] (اِ) تخم ماهی . خاویار سیاه که از شکم ماهی درمی آید. (شعوری ). اشبل . اشبیل . اشپیل .
-
شبل
لغتنامه دهخدا
شبل . [ ش ِ ] (ع اِ) شیربچه وقتی که شکارکند. (منتهی الارب ). ج ، اشبال وشبال و شبول و اشبل . (اقرب الموارد) (شرح قاموس ).
-
اشپیل
لغتنامه دهخدا
اشپیل . [ اِ ] (اِ) بلغت اهالی گیل تخم ماهی است ، چون آنرا از شکم ماهی برآرند و گیلانیان همگی برغبت از آن خورش کنند. (انجمن آرای ناصری ). اشبل . اشپل . اشبیل .
-
درازپوز
لغتنامه دهخدا
درازپوز. [ دِ ] (ص مرکب ) که پوزه ٔ طویل دارد. درازپوزه . درازپتفوز. || (اِ مرکب ) نوعی ماهی با پتفوزی بلند و ترکان آن را اوزون برون نامند . نوعی ماهی که گوشت لذیذ دارد و خاویار اشبل آنست . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به اوزون برون شود.
-
بیض
لغتنامه دهخدا
بیض . [ ب َ ] (ع اِ) تخم هر جانور. (یادداشت مؤلف ). نطفه . ج ، بیوض . (مهذب الاسماء).- بیض السمک ؛ تخم ماهی . اشبل . (یادداشت مؤلف ). || خایه ٔ مرغ . (ترجمان جرجانی ). تخم مرغ .- بیض الاوز ؛ خایه ٔ مرغابی .- بیض البط ؛ خایه ٔ قاز، مرغابی .- بیض ا...