کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشاء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اشاء
لغتنامه دهخدا
اشاء. [ اَ ] (ع اِ) خرمابنان ریزه . اشاءة، یکی . (منتهی الارب ) .
-
اشاء
لغتنامه دهخدا
اشاء. [اِ ] (اِخ ) نام کوهی و وادیی است . (منتهی الارب ) .
-
واژههای مشابه
-
أَشَاءُ
فرهنگ واژگان قرآن
بخواهم
-
واژههای همآوا
-
عشاء
لغتنامه دهخدا
عشاء. [ ع َ ] (ع اِ) طعام شبانگاهی . (منتهی الارب ). طعام شبانگاه . (دهار). شام ، و غذا که به شب خورند. (یادداشت مؤلف ). طعام شب ، در مقابل غداء. (از اقرب الموارد). ج ، أعشیة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
عشاء
لغتنامه دهخدا
عشاء. [ ع ِ ] (ع اِ) اول تاریکی شبانگاه که مابین مغرب و عتمة باشد.و یا از زوال آفتاب تا طلوع فجر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شبانگاه . (ترجمان القرآن جرجانی ). وقت نماز خفتن ، و از نماز شام تا نماز خفتن . (دهار).- صلاتاالعشاء ؛ نماز مغرب و نما...
-
أَشَاءُ
فرهنگ واژگان قرآن
بخواهم
-
عِشَاءِ
فرهنگ واژگان قرآن
آخر روز (بعضي هم گفتهاند به معناي مدت زماني است که ميان نماز مغرب و عشاء فاصله ميشود )
-
جستوجو در متن
-
اشاءة
لغتنامه دهخدا
اشاءة. [ اَ ءَ ] (ع اِ) یک اَشاء. یکی خرمابن . (منتهی الارب ). صغارالنخل . (معجم البلدان ).
-
مغوس
لغتنامه دهخدا
مغوس . [ م ُ غ َوْ وَ ] (ع ص ) اشاء مغوس ؛ خرمابن خردخار دورکرده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
اشی
لغتنامه دهخدا
اشی . [ اُ ش َی ی ] (ع اِ مصغر) خرمابن خرد و کوچک . (ناظم الاطباء). || (اِخ ) (وادی ...) (مصغر اشاء) موضعی است در مغرب و در آن نخلستانست . (منتهی الارب ). و یاقوت گوید: موضعی است به وشم و وشم وادیی است به یمامة که در آن نخلستانست و آن تصغیر اشاء است ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سعیدبن عبداﷲ مشقی مکنی به ابوالحسن . او مؤدب پسر المعزباﷲ و از خواص عبداﷲبن معتز بود و در بغداد کتب ابن الزبیر را روایت کرد و اسماعیل صفار و جز او از وی روایت کردند. او مردی صدوق است و مرزبانی مرگ وی را در سال 306 هَ . ق ...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن محمد. محدث است و از ابی الطفیل روایت کند و زافربن سلیمان از طریق حارث از ابی الطفیل آرد که گفت در روز شوری بدرخانه ٔ خود ایستاده بودم ، بانگها بلند شد، علی بن ابیطالب (ع ) را شنیدم که میگفت : «بایعالناس لابی بکر و انا واﷲ اول...