کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسیوس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسیوس
لغتنامه دهخدا
اسیوس . [ اَس ْ] (اِ) بیونانی نمک چینی را گویند که شوره باشد و باروت را از آن سازند و درهندوستان بدان آب سرد کنند. و بعضی گویند سنگی باشدبغایت سست و بزردی مایل و چون نزدیک زبان آورند زبان را بگزد و اگر آنرا با آرد باقلا بر نقرس ضماد کنندنافع باشد. (ب...
-
واژههای مشابه
-
حجر آسیوس
لغتنامه دهخدا
حجر آسیوس . [ ح َ ج َ رِ س ِ ] (ع اِ) سنگ شوره . نمک چینی . بارود باروت . ثلج الصین . حسین خلف گوید، یعنی سنگ شوره چه آسیوس بیونانی شوره را گویند، و آنرا نمک چینی خوانند. (برهان قاطع). و ابن البیطار در مفردات آورده است : هوالبارود وقد ذکرته فی الباء ...
-
حجر اسیوس
لغتنامه دهخدا
حجر اسیوس . [ ح َ ج َ رِ اَ س ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سنگ شوره . چه اسیوس بیونانی شوره را گویند و آنرا نمک چینی خوانند. (آنندراج ). رجوع به حجر آسیوس شود.
-
زهره ٔ اسیوس
لغتنامه دهخدا
زهره ٔ اسیوس . [ زَ رَ / رِ ی ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسیوس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به اسیوس شود.
-
جستوجو در متن
-
اسیوش
لغتنامه دهخدا
اسیوش . [ اَس ْ ] (اِ) رجوع به اسیوس شود.
-
سنگ شوره
لغتنامه دهخدا
سنگ شوره . [ س َ گ ِ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نمک چینی . حجر آسیوس . (یادداشت مؤلف ).
-
بارود
لغتنامه دهخدا
بارود. (اِ) حجرالسیوس است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به اسیوس و برهان قاطع چ معین شود.
-
ثلج چینی
لغتنامه دهخدا
ثلج چینی . [ ث َ ج ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یا ثلج صینی رطوبتی منجمدبرفی است شبیه به نمک که از هند آرند جهت بیاض عین و ظلمت بصر و ضمادش بر بدن جهت تب دق نافع است و این اسم را بر بارود نیز استعمال می کنند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). یطلق علی البارود و ع...
-
وسخ
لغتنامه دهخدا
وسخ . [ وَ س َ ] (ع اِ) ریم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). چرک . (اقرب الموارد). شوخ . (ناظم الاطباء) : فرزند من یتیم و سرافکنده گرد کوی جامه وسخ گرفته و در خاک خاکسار. کسایی . || (مص ) ریمناک شدن دست و اندام و جامه و جز آن . (ناظم الاطباء) (منتهی ...
-
باروت
لغتنامه دهخدا
باروت . (اِ)بارود. یَمسو. (برهان ). بارو. (در کلام قدما و اکابردیده نشده و مستحدث است ). (رشیدی ). شوره . دارو. (اسدی ). اَشوش . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). ملح البارود.(دزی ج 1). ملح صینی . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). حجر آسیوس . اسیوس . اسیوش . ح...
-
ملح
لغتنامه دهخدا
ملح . [ م ِ ] (ع اِ) نمک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نمک طعام و مذکر و مؤنث هر دو می آید ولی بیشترمؤنث می باشد. ج ، مِلاح . املاح . ملحة [ م ِ ل َ ح َ / م ِح َ ]. مِلَح . (ناظم الاطباء). نمک طعام . تصغیر آن مُلَیحة است . ج ، مِلاح . (از اقرب الموا...
-
نمک
لغتنامه دهخدا
نمک . [ ن َ م َ ] (اِ) ماده ای سپید که به آسانی سوده می گردد و در آب حل می شود و آن را در تلذیذ غذاها به کار می برند و سبخ نیز گویند. (ناظم الاطباء). ملح . ابوعون . عسجر. (منتهی الارب ). ابوصابر. ابوالمطیب . (المرصع). ماده ٔ کانی سفیدرنگ شورمزه ای که...