کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسیری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اسیری
معنی
( ~.) [ ع - فا. ] (حامص .) اسارت ، اسیر شدن .
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
۱. اسارت، گرفتاری
۲. آزادی، ابتلا ≠ رهایی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسیری
واژگان مترادف و متضاد
۱. اسارت، گرفتاری ۲. آزادی، ابتلا ≠ رهایی
-
اسیری
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (حامص .) اسارت ، اسیر شدن .
-
اسیری
لغتنامه دهخدا
اسیری . [ اَ ] (اِخ ) ابن صحیفی . یکی از شعرای شیراز است . این بیت او راست :دلم پر است ز خون بر دلم مزن انگشت که همچو شیشه ٔ می گریه در گلو دارد.(قاموس الاعلام ترکی ) (صبح گلشن ص 24).
-
اسیری
لغتنامه دهخدا
اسیری . [ اَ ] (اِخ ) از شعرای قائین است . فکرش اسیر طره ٔ دلبران مضامین رنگین :بسان حلقه ٔ خاتم که خالی از نگین باشدنمایان است خالی بودن جایت در آغوشم .(صبح گلشن ص 24).
-
اسیری
لغتنامه دهخدا
اسیری . [ اَ ] (اِخ ) محمد قاسم . از باریابان بارگاه اکبر پادشاه بوده ، بالاخره دست بدامان عبدالرحیم خان خانان زده ، از خوان انعامش نوالهای فیض ربوده و در سنه ٔ یکهزار و ده بکنج لحد آسوده . او راست :سبزه ٔ بادیه ٔ ما نکشد منت ابرچشم گو خشک شود، آبله ...
-
اسیری
لغتنامه دهخدا
اسیری . [ اَ ] (اِخ ) یکی از شعرای عثمانی است . وی اصلاً از اهالی آناطولی بوده ، در مدارس عصر علوم رسمی بدست آورده و مدتی در قضاها سکونت گزیده ، بعداً به اسارت افتاده مدت مدیدی در دیار کفار در زندان روزگار خویش را گذرانید وسپس آزاد شد و در آگریبوز وا...
-
واژههای مشابه
-
قاضی اسیری
لغتنامه دهخدا
قاضی اسیری . [ اَ ] (اِخ ) خلف قاضی مسعود است . از سادات دیار قزوین ، سی سال قاضی ری بوده و در فن فصاحت و بلاغت نظماً و نثراًمشهور و دستور الانشاء از تألیفات اوست . او راست :قاصد مرا برفتن کویش بهانه ساخت آخر به این بهانه در آن کوی خانه ساخت .و نیز:...
-
حسین اسیری
لغتنامه دهخدا
حسین اسیری . [ ح ُ س َ ن ِ اَ ] (اِخ ) اصفهانی فرزند صاحب جمع زرگرخانه ٔ نادرشاه بود و شعر میگفت . کتابی مانند بوستان ساخته است . (ذریعه ج 9 ص 75).
-
جستوجو در متن
-
اسر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'asr ۱. به اسیری گرفتن؛ اسیر کردن.۲. بردگی؛ اسیری.
-
غُلامی و بَردگی
فرهنگ گنجواژه
اسیری.
-
اسار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'esār اسارت؛ بند؛ اسیری.
-
رهایش
واژگان مترادف و متضاد
آزادی، خلاصی، رهایی، نجات، ≠ اسیری
-
مفادات
لغتنامه دهخدا
مفادات . [ م ُ ] (از ع ، اِمص ) فدیه دادن کسی را از اسیری بازخریدن یا اسیر را با اسیری یا کشتنیی را با کشتنی دیگر بدل کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مفاداة. و رجوع به مفاداة شود.