کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسیدیکننده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
acidulant, acidulent
اسیدیکننده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] هریک از مواد شیمیایی که باعث اسیدی کردن محصولات غذایی در طی مراحل فراوری میشود و دارای عملکردهای گوناگونی مانند نگهدارندگی و طعمدهندگی و حفاظت در برابر تغییر رنگ است
-
واژههای مشابه
-
آسیدی
فرهنگ واژههای سره
مشگیزه
-
اسیدی
لغتنامه دهخدا
اسیدی . [ اَ ] (اِخ ) ابوخالد عبدالعزیزبن معویةبن عبدالعزیزبن امیةبن خلدبن عبدالرحمن بن سعیدبن عبدالرحمن بن عباب بن اسدبن ابی العیص الاسیدی . وی از محمدبن عبداﷲ الانصاری بصری و ابی عاصم اسحاق بن مخلد بصری و جز آنان روایت دارد و از اوابوعمروبن السماک ...
-
اسیدی
لغتنامه دهخدا
اسیدی . [ اَ ] (اِخ ) عبدالرحمن بن عتاب بن اسید الاسیدی . از مردم مکه و از امرای آن ناحیه . رسول (ص ) او را با صغر سن وی بر مکه ولایت داد، و اسیدی بگاه وفات رسول اکرم آنجا بود و گویند این عبدالرحمن در یوم جمل با طلحه و زبیر بود. (انساب سمعانی ).
-
اسیدی
لغتنامه دهخدا
اسیدی . [ اَ ] (ص نسبی ) منسوب به اَسید، و به آل اسیدبن ابی العیص از فرزندان عباب و خالد. (انساب سمعانی ).
-
اسیدی
لغتنامه دهخدا
اسیدی . [ اُ س َی ْ ی ِ ] (اِخ ) حنظلةبن الربیع الکاتب . صحابی است . (انساب سمعانی ). وی کاتب وحی پیغمبر بود. (تاریخ گزیده ج 1 ص 223).
-
اسیدی
لغتنامه دهخدا
اسیدی . [ اُ س َی ْ ی ِ ] (ص نسبی ) منسوب به اُسید، و آن بطنی است از تمیم بنام اسیدبن عمروبن تمیم . (انساب سمعانی ).
-
اسیدی
لغتنامه دهخدا
اسیدی . [ اُ س َی ْ ی ِ ](اِخ ) عمربن یزید. یکی از شجعان رؤسای مقدم در ایام بنی مروان . روزی یزیدبن عبدالملک او را یاد کرده گفت : هذا رجل العراق . وی بدست مالک المنذربن الجارود بسال 109 هَ . ق . مقتول شد. (اعلام زرکلی ج 2 ص 725).
-
اسیدی
دیکشنری فارسی به عربی
حامضي
-
کننده
لغتنامه دهخدا
کننده . [ ک َ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) اسم فاعل از کندن . کاونده و کلنگ دار و آنکه جایی را بکند. (ناظم الاطباء). حفرکننده . حفار. (فرهنگ فارسی معین ) : کننده تبر زد همی از برش پدید آمد از دور جای درش . فردوسی .محمود بفرمود تا کننده و تیشه و بیل آوردند ...
-
کننده
لغتنامه دهخدا
کننده . [ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) اسم فاعل از کردن . فاعل و عامل و گماشته . کارگزار و نماینده . سازنده . (ناظم الاطباء). ترجمه ٔ عامل . (آنندراج ). عامل . سازنده . انجام دهنده . (فرهنگ فارسی معین ) : و این کننده ٔ این خانه را آشکار کند. (تاریخ سیس...
-
کننده
واژگان مترادف و متضاد
عامل، عملگر، فاعل، کنشگر
-
کننده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kanande کسی که چیزی را از جایی یا از چیزی بکند.
-
کننده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] konande کسی که کاری را انجام میدهد.