کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسیابان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
طحان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] tahhān آسیابان؛ آردفروش.
-
آسبان
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) آسیابان .
-
طحان
دیکشنری عربی به فارسی
اسيابان , يکجور پروانه
-
Miller
دیکشنری انگلیسی به فارسی
میلر، اسیابان، یکجور پروانه
-
millers
دیکشنری انگلیسی به فارسی
میلرز، اسیابان، یکجور پروانه
-
طحان
فرهنگ فارسی معین
(طَ حّ) [ ع . ] (ص .) آسیابان .
-
طاحن
واژگان مترادف و متضاد
۱. آسیا، آسیاب بادی، طاحونه، ۲. آسیابان، آردکننده ۳. گاوخرمنکوب
-
مشک ناز
فرهنگ نامها
(تلفظ: mo(e)šk nāz) (در اعلام) (در شاهنامه) نام یکی از چهار دختر آسیابان که به همسری بهرام گور در آمدند .
-
شنمنم
لغتنامه دهخدا
شنمنم . [ ش َ ن َ ن َ ] (اِ) در مهذب الاسماء بمعنی آنچه آسیابان آرد بدان بروبد آمده است . رجوع به شنکنم شود.
-
آسبان
لغتنامه دهخدا
آسبان . (ص مرکب ، اِ مرکب ) آسیابان : هنوز این آس خون گردان از آن است که آن بی آب دیده آسبان است .نزاری قهستانی .
-
ابراک
لغتنامه دهخدا
ابراک . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ بُرکه ، به معنی مزد آسیابان . || مرغی آبی خرد برنگ سپید.
-
نازتاب
فرهنگ نامها
(تلفظ: nāz tāb) (= ناز ، از نامهای شاهنامه) ، (در اعلام) نام یکی از چهار دختر آسیابان پیر که در جشن روستایی به نزد بهرام گور آمدند و برای او چامه خواندند و بهرام آن چهار را به همسری گرفت.
-
طحان
لغتنامه دهخدا
طحان . [طَح ْ حا ] (ع ص ) آسیابان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آسیاگر. || المنبسط من الارض . (اقرب الموارد). زمین خوار و هموار.
-
شنکنم
لغتنامه دهخدا
شنکنم . [ ش َ ن َ ن َ ] (اِ) آنچه آسیابان آرد بدان بروبد. (چنین است در دو نسخه ٔ خطی مهذب الاسماء کتابخانه ٔ مؤلف در صورتی که در نسخه ٔ سوم شنمنم و در حاشیه شنکنم آمده است ). رجوع به شنمنم شود.
-
آسیابانی
لغتنامه دهخدا
آسیابانی . (حامص مرکب ) حرفه ٔ آسیابان . طِحانت . آسبانی : آنکه رفتم بکسب فضل و هنرکاشکی رفتمی بدهقانی کاش کردی بدهر بخت سیاه روسفیدم به آسیابانی .؟