کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسکاف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اسکاف
/'eskāf/
معنی
کفاش.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسکاف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] 'eskāf کفاش.
-
اسکاف
فرهنگ فارسی معین
(اِ) [ ع . ] (ص .) کفشگر، کفشدوز.
-
اسکاف
لغتنامه دهخدا
اسکاف . [ اِ ] (اِخ ) دو موضع بنواحی نهروان از اعمال بغداد. (منتهی الارب ). نام دو ناحیه ٔ بزرگ موسوم به اسکاف علیا و اسکاف سفلی در عراق ، در جوار نهروان و بین بغداد و واسط. بعد از سلجوقیان به هنگام ویرانی نهروان دو ناحیه ٔ فوق نیز ویران گشت . جمعی ا...
-
اسکاف
لغتنامه دهخدا
اسکاف . [ اِ ] (اِخ )(ابوحنیفه ٔ...) از شعرای مرو بود و در عهد دولت سنجری والی ولایت سخن پروری شد. اگرچه کفشگر بود اما طبعی لطیف داشت و ابیات و اشعار او بسیار است . میگوید:از بس که شب و روز کشم بیدادت چون موم شدم زان دل چون پولادت ای ازدر آنکه دل نیا...
-
اسکاف
لغتنامه دهخدا
اسکاف . [ اِ ] (ع ص ) (ظ: از شکافتن فارسی ) هر صانع که باآلتی آهنین کار کند. هر اهل حرفه که به آهن کار کند. (منتهی الارب ). هر صانع. (مؤید الفضلاء). کل صانع. (مهذب الاسماء). هر پیشه وری . (ربنجنی ). || یا هر اهل حرفه است سوای کفشگر، که آن اسکف است ....
-
اسکاف
لغتنامه دهخدا
اسکاف . [ اِ ] (ع مص )کفشگر شدن : اسکف فلان ؛ اسکاف گردید. (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
سنگ اسکاف
لغتنامه دهخدا
سنگ اسکاف . [ س َ گ ِ اِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجرالاساکفه و آن سنگی است که کفشگران بدان افزار تیز کنند. سوده ٔ آن ملازه را نافع است . (برهان ) (از آنندراج ).
-
حبیب اسکاف
لغتنامه دهخدا
حبیب اسکاف . [ ح َ ب ِ اِ ] (اِخ ) رجوع به حبیب ابوعمیر شود.
-
اسکاف بنی جنید
لغتنامه دهخدا
اسکاف بنی جنید. [ اِ ف ِ ب َ ج ُ ن َ ] (اِخ ) جائی است بعراق که باقی رود نهروان اندر کشت وی بکارشود. (حدود العالم ). اسکاف بنی الجنید، بنی الجنید رؤسای این ناحیه بودند و ایشان دارای کرم و نباهت بودند و این موضع بنام ایشان خوانده شد و آن شامل اسکاف ع...
-
جستوجو در متن
-
اسکافی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به اسکاف، ناحیهای بوده بین بغداد و واسط) 'eskāfi از مردم اسکاف.
-
ذرب
لغتنامه دهخدا
ذرب . [ ذَ ] (ع اِ) نشگرده ٔ کفشگران . ازمیل اسکاف . شفرة الحذّاء.
-
اسکاب
لغتنامه دهخدا
اسکاب . [ اِ] (ع ص ) کفشگر. (منتهی الارب ). رجوع به اسکاف شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مهلهل بردانی . فقیه حنبلی از مردم بردان ، دهی در اسکاف .