کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسک
لغتنامه دهخدا
اسک . [ ] (اِخ ) دهی است بزرگ [ بخوزستان ] ببراکوه نهاده و بر سر آن کوه آتشیست که دائم همی درخشد شب و روز و حرب ... رقیان آنجا بوده است اندر قدیم . (حدود العالم ).
-
اسک
لغتنامه دهخدا
اسک . [ اَ ] (اِخ ) (چشمه ٔ ...) چشمه ٔ معدنی است در دماوند که آبهایش قلیائی و دارای بی کربنات و آهک و نمک منیزی و کلرور دوشو و کلرور دوپتاس (یک گرم و سه عشر در یک لیتر) و کربنات دوشو میباشد و موارد استعمال آن درسوءِهضم و امراض معدی ، بطنی ، رماتیسم ...
-
اسک
لغتنامه دهخدا
اسک . [ اَ ] (اِخ ) قصبه ای در جنوب بارفروش و مغرب علی آباد.
-
اسک
لغتنامه دهخدا
اسک . [ اَ ] (اِخ ) دهی از دهستان بالا لاریجان بخش لاریجان شهرستان آمل ، واقع در 2000 گزی جنوب رینه . کوهستانی سردسیر. سکنه 700 تن . زبان فارسی مازندرانی . آب از چشمه سار و رودخانه ٔ هراز. محصول آن غلات ، حبوبات ، میوه جات ، لبنیات . شغل اهالی زراعت ...
-
اسک
لغتنامه دهخدا
اسک . [ اَ س َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سمام بخش رودسر شهرستان لاهیجان ، 5 هزارگزی جنوب قصبه ٔ امام . سکنه 40 تن . نام آبادی در آمار عسک نوشته شده . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 13).
-
اسک
لغتنامه دهخدا
اسک . [ اَ س َک ک ] (ع ص ،اِ) شترمرغ نر یا شترمرغ نر روان شکم . || گوش بریده . (منتهی الارب ). || خردگوش . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). خردگوش از مردم و جز آن . || مرد کر. مؤنث : سَکّاء. ج ، سُک ّ. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || (اِخ ) نام اسبی...
-
اسک
لغتنامه دهخدا
اسک . [ اِ ] (اِخ ) نام یک رشته از انهار در کشورهای انگلستان و اسکاتلند و ایرلاند.
-
اسک
لغتنامه دهخدا
اسک . [ اِ / اَ ] (اِ) اسبی را گویند که در راهها بجهت قاصدان بسپارند. (برهان ). || الاغ . یام . (رشیدی ) (سروری ) (شرفنامه ٔ منیری ) (مؤید الفضلاء). || قاصد. (برهان ) (سروری ) (شرفنامه ٔمنیری ) (مؤید الفضلاء). || (ص ) سبک پای .
-
اسک
لغتنامه دهخدا
اسک . [ اِ س َ ] (ع اِ) ج ِ اسکة.
-
اسک
لغتنامه دهخدا
اسک . [ اُ ] (اِخ ) یا اُپیک . یکی از اقوام بسیار قدیم ایتالیا. اینان در خطّه ٔ کامپانیا اقامت داشتند و زبانشان هم با زبان لاتن و هم با زبان اتروسک تفاوت داشته و نظر بتحقیقات زبان شناسان با زبان ایلیریا یعنی آرناؤدی باستانی مشابهت داشته و ازاین رو ب...
-
اسک
واژهنامه آزاد
قاصد
-
واژههای مشابه
-
آسک
لغتنامه دهخدا
آسک . [ س َ ] (اِخ ) نام شهری از نواحی اهواز نزدیک ارّجان [ ارغان ] بین ارّجان و رامهرمز، و میان آن و شیراز شصت فرسنگ است .
-
آسک
واژهنامه آزاد
مصغر آس به معنی آسیاب -آسیاب کوچک-نام شهر باستانی در خوزستان بوده که آثار و بقایای آن در منطقه کوه کلات در شهرستان هندیجان نزدیک روستای چم تنگ است
-
دامبولی اُسک
لهجه و گویش تهرانی
آهنگ ضربی ناشیانه و تکراری