کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسپ گدار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اسپ انگیز
لغتنامه دهخدا
اسپ انگیز. [ اَ اَ ] (نف مرکب ) رجوع به اسب انگیز شود.
-
اسپ بد
لغتنامه دهخدا
اسپ بد. [ اَ ب َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (از: اسپ + بد (پد)، پسوند) ظاهراً کلمات اسبذ و اسابذه و اسبذیین اصلشان اسپ بد باشد. رجوع به کلمات فوق و بحرین شود.
-
اسپ تاز
لغتنامه دهخدا
اسپ تاز. [ اَ ] (نف مرکب ) اسب تاز. اسب دواننده . || (اِ مرکب ) نام روز هیجدهم است از ماههای ملکی . (برهان ). || (ص مرکب ) زمین هموار. (برهان ). زمین صاف و هموار که قابل تاختن اسب باشد. (آنندراج ).
-
اسپ چنا
لغتنامه دهخدا
اسپ چنا. [ اَ پ َ چ َ ] (اِ مرکب ) (بمعنی آرزومند اسب ، یا خواستار داشتن اسب ) یکی از نامهای ایرانیان باستان . (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 ص 228).
-
اسپ چین
لغتنامه دهخدا
اسپ چین . [ اَ ] (اِخ ) یکی از نواحی لنگا در تنکابن . (سفرنامه ٔ مازندران و استرابادرابینو ص 6 ، 25 ، 105 ، 151 و 154 بخش انگلیسی ).
-
اسپ دار
لغتنامه دهخدا
اسپ دار. [ اَ ] (نف مرکب ) نگهدارنده ٔ اسب . مهتر : و بستور پور زریر سوارز خیمه خرامید زی اسپ دار. دقیقی .بخواستش از آن اسپ دار پدرنهاد از بر او یکی زین زر. دقیقی .|| فرمانده لشکر. سردار سپاه .
-
اسپ دم
لغتنامه دهخدا
اسپ دم . [ اَ دُ ] (اِ مرکب ) گیاهی است از گروه نهانزادان آوندی و دارای ساقه ٔ افقی که از یک طرف آن ریشه ها دوبه دو تقسیم شده و از طرف دیگر آن ساقه هائی خارج میشود. ساقه های هوائی آن دارای شیارهای طولی است که از یک گره به گره دیگر امتداد یافته است . ...
-
اسپ دوانی
لغتنامه دهخدا
اسپ دوانی . [ اَ دَ ] (حامص مرکب ) سبق . رجوع به اسب دوانی شود.
-
اسپ رز
لغتنامه دهخدا
اسپ رز. [ اَ رِ ] (اِ مرکب ) اسپرس . (جهانگیری ). اسپریس . اسفریس . میدان . فضا. عرصه . (برهان ). || رزمگاه . رجوع به اسب ریس و اسپ ریس و اسپ رس و اسپرسا شود.
-
اسپ رس
لغتنامه دهخدا
اسپ رس . [ اَ رِ ] (اِ مرکب ) اسب رس . اسپ ریز. اسپ ریس . اسفریس . میدان اسب دوانی . رجوع به اسب ریس و اسپ ریس و اسپرسا شود. || میدان . (برهان ). (جهانگیری ). عرصه . (برهان ). || میدان جنگ . رزمگاه .
-
اسپ سار
لغتنامه دهخدا
اسپ سار. [ اَ ] (اِ مرکب ) در عجائب المخلوقات آمده که به جزایر چین نوعی حیوان است درازبالا، سرش مانند اسپ و تن مانند آدمی و دو پر دارد که ممد رفتارشان میشود!
-
اسپ ساران
لغتنامه دهخدا
اسپ ساران . [ اَ ] (اِ مرکب ) که سر اسب و تن آدمی دارند. در مجمل التواریخ و القصص در «ذکر شهرستان روئین »، حکایت پسران را آورده است . و پادشاهی بهوس بازرگانی کشتیها راست کرد و بسفر دریا پرداخت ، ناگاه بادی برآمد و لنگرها بگسست و بادبانها شکست و مسافر...
-
اسپ سمده
لغتنامه دهخدا
اسپ سمده . [ اَ س ُ دِ ] (اِخ ) موضعی در خیرودکنار از نواحی کجور مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 109 بخش انگلیسی ).
-
اسپ گله
لغتنامه دهخدا
اسپ گله . [ اَ گ َل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) یلخی . ایلخی . خیل : و فرمود [ بهرام گور ] تا اسپ گله ها آوردند و اسپان نیک اختیار کرد ببهانه ٔ شکار تا بهر گله ای که میرسیدند از اسپ گله هاء بهرام میراندند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 79).
-
اسپ نمه
لغتنامه دهخدا
اسپ نمه . [ اَ ن َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) برگستوان . عقاق . (مؤید الفضلاء).