کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسپ دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسپ دار
لغتنامه دهخدا
اسپ دار. [ اَ ] (نف مرکب ) نگهدارنده ٔ اسب . مهتر : و بستور پور زریر سوارز خیمه خرامید زی اسپ دار. دقیقی .بخواستش از آن اسپ دار پدرنهاد از بر او یکی زین زر. دقیقی .|| فرمانده لشکر. سردار سپاه .
-
واژههای مشابه
-
غازی اسپ
لغتنامه دهخدا
غازی اسپ . [ اَ ] (اِ مرکب )قسمی از مأکولات اهل توران . (آنندراج ) : غازی اسپ و سر گاو و شکنبه ٔ اُشترمیخور ای مردک خر مر به خاطر کم آر. بسحاق اطعمه .رجوع به غازی شود.
-
اسپ ریس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: asprēs, aspras] ‹اسبریس، اسپریز، اسپرز، اسپرس، سپریس، اسپریش، اسپرسپ، اسپرسف› [قدیمی] 'aspris میدان اسبدوانی، چوگانبازی، یا رژه و تاختوتاز با اسب.
-
هئچت اسپ
لغتنامه دهخدا
هئچت اسپ . [ هََ ءِ چ َ اَ پ َ ](اِخ ) (اوستایی ) هچدسپ ، نام چهارمین نیای زرتشت است ، چند بار پیغمبر از او در سرودهای خود گاتها یاد میکند چنانکه در یسنا 46 بند 15 و یسنا 53 بند 3 نام وی دیده میشود. در مروج الذهب هجدسف آمده است . جزء اول این نام از م...
-
اسپ دوم
فرهنگ فارسی معین
(اَ پِ دُ وَّ) (اِ.) یکی از صورت های فلکی شمالی .
-
اسپ آبی
لغتنامه دهخدا
اسپ آبی . [ اَپ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به اسب آبی شود.
-
اسپ اسطرلاب
لغتنامه دهخدا
اسپ اسطرلاب . [ اَ پ ِ اُطُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به اسطرلاب شود.
-
اسپ باروت
لغتنامه دهخدا
اسپ باروت . [ اَ پ ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسپ کاغذی که آتش بازان بصورت اسپ میسازند و به آتش در حرکت می آید. (آنندراج ).
-
اسپ چوبین
لغتنامه دهخدا
اسپ چوبین . [ اَ پ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسبی که از چوب کنند. || نی که اطفال و بازیگران بر آن سوار شوند . || کنایه از کشتی : بدریا میشدم هر سو شتابان سوار اسپ چوبین همچو طفلان . سلیم . || کنایه از تابوت : شهی که بسته دو صد اسپ بر درش غافل که سر...
-
اسپ چوگانی
لغتنامه دهخدا
اسپ چوگانی . [ اَ پ ِ چ َ / چُو ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسپی که برای چوگان بازی تربیت یافته باشد : قامت خم ، مرکب چوگانی راه فناست عذرها بر طاق نه چون اسپ چوگانی رسید.صائب .
-
اسپ خراس
لغتنامه دهخدا
اسپ خراس . [ اَ پ ِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسبی که خراس بزور آن گردد : ابلق افلاک گردن بسته ٔ فرمان اوست بی وقوف از باعث تدبیر چون اسب خراس .شانی تکلو.
-
اسپ دریائی
لغتنامه دهخدا
اسپ دریائی . [ اَ پ ِ دَرْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به اسب آبی شود.
-
اسپ کاغذی
لغتنامه دهخدا
اسپ کاغذی . [ اَ پ ِغ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صورت اسپ که آتش بازان سازند و به آتش در حرکت آید. اسپ باروت . (آنندراج ).
-
اسپ یام
لغتنامه دهخدا
اسپ یام . [ اَ پ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسپی که برای داک چوکی در منازل گذارند. علامی فهامی نوشته : میرزا کوکه را از گجرات به اسپ یام طلب فرمودند. (آنندراج ). اسپ نوبتی . رجوع به یام شود.