کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسپید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اسپید
/'espid/
معنی
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسپید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] = سفید 'espid
-
اسپید
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) (ص .) سپید، سفید.
-
اسپید
لغتنامه دهخدا
اسپید. [ اِ ] (ص ) سفید. نقیض سیاه . (برهان ). اسفید. سپید (مخفف آن ). ابیض . بیضاء : دفتر صوفی سواد و حرف نیست جز دل اسپید همچون برف نیست . مولوی .رجوع به سفید شود. || بی نقش . (برهان ). اطلَس . بی لون . (برهان ). || ساده . بی ترشی : اسپیدبا.
-
واژههای مشابه
-
گود اسپید
لغتنامه دهخدا
گود اسپید. [ گُو دِ اِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع در 6000 گزی خاور فهلیان و 9000 گزی راه فرعی هرایجان به اردکان . کوهستانی و معتدل است وسکنه ٔ آن 107 تن است . آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات...
-
کوشک اسپید
لغتنامه دهخدا
کوشک اسپید. [ ک ِ اِ ] (اِخ ) یکی از عمارات مداین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پس منصور خالد برمک را گفت : کوشک اسپید که به مداین است بکنم و خشتها اینجا آورم . (مجمل التواریخ و القصص ).
-
تل اسپید
لغتنامه دهخدا
تل اسپید. [ ت ُ اِ ] (اِخ ) دهی از دهستان رستم که در بخش فهلیان ممسنی شهرستان کازرون واقع است و 320 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
خار اسپید
لغتنامه دهخدا
خار اسپید. [ رِاِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خنگ بید. نام داروئی است که آن را باد آورد نیز گویند. (آنندراج ) . رجوع بخار سپید و اسپیدخار شود.
-
پِرچ اسپید
لهجه و گویش بختیاری
perč esbid 1. سفید موى؛ 2. (کنایى) نادان.
-
جستوجو در متن
-
سپید
فرهنگ فارسی معین
(س یا سَ) (ص .) = اسپید. اسفید: سفید.
-
اسبید
لغتنامه دهخدا
اسبید. [ اِ ] (ص ) اِسپید. سپید. سفید.
-
اسفید
لغتنامه دهخدا
اسفید. [ اِ ] (ص ) اسپید. سپید. سفید. مقابل سیاه . || روشن . درخشان . تابان . رجوع به اسپید و سفید شود. || جزء مقدم بعض امکنه مانند اسفیدجوی و اسفیدچشمه و اسفیددز و اسفیددشت و اسفیدبان و اسفیدجان و اسفیدرودبار. و در «دراسفید» جزء مؤخر است .
-
سفید
فرهنگ فارسی معین
(س یا سَ) [ په . ] (ص .) = سپید: 1 - آن چه که به رنگ برف یا شیر باشد، ابیض . مق . سیاه . اسود. 2 - (کن .) ظاهر، نمایان . سفید و اسپید و سپی نیز گویند.
-
پرس پیت
واژهنامه آزاد
پرسپیت نام بلندترین قله کوه سفیدار فرمشکان کوار است که از دو جز پر+اسپید تشکیل شده است و به معنی پر سفید است که گویا از برفهای موجود در این قله الهام گرفته شده است.