کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسپند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اسفند
واژگان مترادف و متضاد
۱. اسپند، حرمل، حرمله، سپند ۲. اسفندماه، حوت
-
فاترشین
لغتنامه دهخدا
فاترشین . [ ت َ ] (معرب ، اِ) فاترسین . (ناظم الاطباء). خردل . اسپند. فاشرسین .
-
استنبوره [ ا ت]
واژهنامه آزاد
اسپند، دادنه ای که به جهت رفع چشم زخم بر آتش ریزند(برهان)
-
لامچه
فرهنگ فارسی معین
(مْ چِ) (اِمصغ .) اسپند سوخته با مشک و عنبر که برای دفع چشم زخم بر پیشانی و بناگوش اطفال به صورت لام می کشند.
-
ضبیح
لغتنامه دهخدا
ضبیح . [ ض ُ ب َ ] (اِخ ) دو اسپند حصین بن حمام و خوّات بن جبیر را. (منتهی الارب ).
-
اسطرماطوس
لغتنامه دهخدا
اسطرماطوس . [ ] (اِ) اسپند است [ کذا ] و به فرنگی اسطلس . گویند قفرالیهود است و اسطون نیز نامند. (فهرست مخزن الادویة).
-
اسفینار
لغتنامه دهخدا
اسفینار. [ ] (ع اِ) سپندان .سپند. اسفند. اسپند. (دزی ج 1 ص 23 از ابن الجزار).
-
اتاق عقد
لهجه و گویش تهرانی
در شبستان رو به قبله آیینه ،جانماز ترمه یا مخمل ، یک شاخه نبات،و شیرینی گذاشته ـ هنگام عقد اسپند و کندردود میکردند.
-
اسطلس
لغتنامه دهخدا
اسطلس . [ ] (اِ)در فهرست مخزن الادویه آمده : اسطرماطوس اسپند است و بفرنگی اسطلس . گویند قفرالیهود است و اسطون [ ظ: فرسطوس ] نیز نامند. رجوع به استطلس و اسطرماطوس شود.
-
خردل ابیض
لغتنامه دهخدا
خردل ابیض . [ خ َ دَ ل ِ اَب ْ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسپند سفید. خردل فارسی . حرف ابیض . خردل سفید.
-
لام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) lām خطی بهصورت «ل» که با اسپند سوخته، مشک، عنبر، یا لاجورد برای دفع چشمزخم بر پیشانی و بناگوش اطفال میکشند؛ لامچه: ◻︎ ای حروف آفرینش را کمال تو الف / وآنگهش از لاجورد سرمدی بر چهره لام (انوری: ۳۲۲).
-
تالسفیسیر
لغتنامه دهخدا
تالسفیسیر. [ ل ِ ] (معرب ، اِ) از یونانی . تخم سپندان . اسپند . (الفاظ الادویه ص 71). محرف «تالسفیس » (تالسب ) است . رجوع به تالسب و تالسفیس و تالسقیس و تالسقیر و تالسقیسر شود.
-
لوقابین
لغتنامه دهخدا
لوقابین . (اِ) به لغت سریانی سپندان را گویند و آن خردل فارسی است و به عربی حب الرشاد خوانند و اسفندان سفید همان است . گویند سفوف آن برص را نافع است . (برهان ). حرف ابیض است و اسپند اسپید نیز گویند. (اختیارات بدیعی ). لوفانین .
-
اسفندار
لغتنامه دهخدا
اسفندار. [ اِ ف َ ] (اِ) (وجه اشتقاق آن در اسفند گذشت )مخفف اسفندارمذ. اسپندارمذ. اسپند. اسپندار. ماه دوازدهم سال شمسی مطابق حوت . رجوع به اسفندارمذ شود.
-
اسفنج
لهجه و گویش گنابادی
esfanj در گویش گنابادی یعنی اسپند ، دانه های خار های بیابانی که به جهت دوری از چشم زخم و یا برای دعا خوانی و سحر در آتش میاندازند تا بسوزد و بلایا را از زندگی انسان دور کند ، سِبَنْج