کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسپرسف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسپرسف
لغتنامه دهخدا
اسپرسف . [ اَ رَ ] (اِ مرکب ) فضا. عرصه . میدان . (برهان ) (مؤید الفضلاء). رجوع به اسپرسب شود.
-
واژههای همآوا
-
اسپرصف
لغتنامه دهخدا
اسپرصف . [ اَ رَ ] (اِ مرکب ) میدان . اسبریس . (سروری ). و آن محرف اسپرسف است . رجوع به اسپرسب شود.
-
جستوجو در متن
-
اسپرصف
لغتنامه دهخدا
اسپرصف . [ اَ رَ ] (اِ مرکب ) میدان . اسبریس . (سروری ). و آن محرف اسپرسف است . رجوع به اسپرسب شود.
-
اسپرسب
لغتنامه دهخدا
اسپرسب . [ اَ رَ ] (اِ مرکب ) اسب رس . اسپرس . (جهانگیری ). اسپریس . اسفریس . اسپرز. اسبریز. عرصه و میدان . (برهان ). اسپرسف . اسفرسف . (شعوری ). || رزمگاه . رجوع به اسپریس و اسبریس و اسپرسا شود.
-
اسب
لغتنامه دهخدا
اسب . [ اَ ] (اِ) (از پهلوی اسپ ) چارپائی از جانوران ذوحافر که سواری و بار را بکار آید. اسپ . فَرَس . نوند. برذون . نونده . باره . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). بارگی . ریمن . (برهان ). بارگیر. شولک . (صحاح الفرس ). ابوالمضاء. (السامی فی الاسامی ). ...