کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسپرزۀ سیاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسپرزۀ سیاه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گیاهان دارویی] ← بارهنگ سیاهدانه
-
واژههای مشابه
-
اسپرزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) 'esparze = اسفرزه
-
اسپرزه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گیاهان دارویی] ← بارهنگ تخممرغی
-
اسپرزه
لغتنامه دهخدا
اسپرزه . [ اِ پ َ زَ / زِ ](اِ) اسفرزه . قطونا. بزرقطونا. اسپغول . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). شکم پاره . قارنی یارق . اسفیوس . برغوثی . بخدُق . فسیلیون . یَنم . ینمه .
-
اِسپِرزَه
لهجه و گویش بختیاری
esperza اِسفَرزَه.
-
جستوجو در متن
-
اسبغول
لغتنامه دهخدا
اسبغول . [ اَ ] (اِ) بذرقطونا. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). و وجه تسمیه ٔ او به اسبغول آنست که چون معنی غول گوش باشد و این گیاه شبیه به گوش اسب است اسبغول گویند و این در صیدنه ٔ ابی ریحان مسطور است . (فرهنگ خطی ) (فرهنگ سروری ). اسفیوش . (فرهنگ سرو...
-
بزرقطونا
لغتنامه دهخدا
بزرقطونا. [ ب َ رِ ق َ / ق ُ ] (ع اِ مرکب ) اسفرزه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). اسبغول . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). بشولیون . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). هری تخم . (مهذب الاسماء). فارسیان آنرا اسیلیوس [ظ: اسفیوش ] خوانند. (نزهةالقلوب ). یَنَم...
-
Plantago psyllium
بارهنگ سیاهدانه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گیاهان دارویی] گونهای بارهنگ به ارتفاع حداکثر 40 سانتیمتر و با ساقۀ مشخص و گرههایی با فاصلۀ 1 تا 7 سانتیمتر و در بالا دارای کرکهای افراشته و غدههای کوچک، با برگهای ساقهای و متقابل و افراشته و دُمبرگدار و پهنک نیزهای خطی و غشایی کاغذی با حا...
-
زبون
لغتنامه دهخدا
زبون . [ زَ ] (ص ) خوار. (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). زیردست . (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ). بیمقدار. ناچیز. حقیر. ذلیل . توسری خور. ستمکش . فاقد مقام و موقع در میان مردم یا در محیطی خاص . رجوع به زبون شدن ، ...
-
تخم
لغتنامه دهخدا
تخم . [ ت ُ ] (اِ) دانه . (برهان ). تخم درخت و غله . (فرهنگ رشیدی ). تخم غله و درخت ، چون تخم کدو و تخم ریحان و تخم گل و تخم سنبل و امثال آن . (آنندراج ). دانه و بزر هر چیز. (ناظم الاطباء). پهلوی «توهم » و «تم » (بذر، تخم ) و «توخم » ، «توهم » شکل تل...