کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسپ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اسپ
/'asp/
معنی
= اسب
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسپ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: asp] (زیستشناسی) [قدیمی] 'asp = اسب
-
اسپ
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) (اِ.) 1 - اسب ، فرس . 2 - یکی از مهره های شطرنج . ؛~ و فرزین نهادن مات کردن ، مغلوب کردن (در شطرنج ). 3 - جزو دوم بسیاری از نام های کهن ایرانی : گشتاسپ ، لهراسپ ، جاماسپ و غیره .
-
اسپ
لغتنامه دهخدا
اسپ . [ اَ ] (اِ) اسب . رجوع به اسب شود. || یکی از مهره های شطرنج . (برهان ) (مؤید الفضلاء).
-
اسپ
لغتنامه دهخدا
اسپ . [ اَ / -َس ْ ] (پسوند) اسف . اسپا. مزید مؤخری است در اسماء اشخاص چون : گشتاسب . جاماسپ . لهراسپ . ارجسپ و ارجاسپ و گرشاسپ . گرشاسف (فردوسی ). بیوراسپ . طهماسپ . گشسپ . بانوگشسپ . آذرگشسپ . همدان گشسپ (فردوسی ). برجاسپ . اخواسپ (فردوسی ). زراسپ...
-
اسپ
لغتنامه دهخدا
اسپ . [ اِ ] (از ع ، اِ) موی زهار و موی دبر. (برهان ). گمان میکنم این صورت مصحف خوانی از اِسْب عربی باشد.
-
واژههای مشابه
-
غازی اسپ
لغتنامه دهخدا
غازی اسپ . [ اَ ] (اِ مرکب )قسمی از مأکولات اهل توران . (آنندراج ) : غازی اسپ و سر گاو و شکنبه ٔ اُشترمیخور ای مردک خر مر به خاطر کم آر. بسحاق اطعمه .رجوع به غازی شود.
-
اسپ ریس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: asprēs, aspras] ‹اسبریس، اسپریز، اسپرز، اسپرس، سپریس، اسپریش، اسپرسپ، اسپرسف› [قدیمی] 'aspris میدان اسبدوانی، چوگانبازی، یا رژه و تاختوتاز با اسب.
-
هئچت اسپ
لغتنامه دهخدا
هئچت اسپ . [ هََ ءِ چ َ اَ پ َ ](اِخ ) (اوستایی ) هچدسپ ، نام چهارمین نیای زرتشت است ، چند بار پیغمبر از او در سرودهای خود گاتها یاد میکند چنانکه در یسنا 46 بند 15 و یسنا 53 بند 3 نام وی دیده میشود. در مروج الذهب هجدسف آمده است . جزء اول این نام از م...
-
اسپ دوم
فرهنگ فارسی معین
(اَ پِ دُ وَّ) (اِ.) یکی از صورت های فلکی شمالی .
-
اسپ آبی
لغتنامه دهخدا
اسپ آبی . [ اَپ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به اسب آبی شود.
-
اسپ اسطرلاب
لغتنامه دهخدا
اسپ اسطرلاب . [ اَ پ ِ اُطُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به اسطرلاب شود.
-
اسپ باروت
لغتنامه دهخدا
اسپ باروت . [ اَ پ ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسپ کاغذی که آتش بازان بصورت اسپ میسازند و به آتش در حرکت می آید. (آنندراج ).
-
اسپ چوبین
لغتنامه دهخدا
اسپ چوبین . [ اَ پ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسبی که از چوب کنند. || نی که اطفال و بازیگران بر آن سوار شوند . || کنایه از کشتی : بدریا میشدم هر سو شتابان سوار اسپ چوبین همچو طفلان . سلیم . || کنایه از تابوت : شهی که بسته دو صد اسپ بر درش غافل که سر...
-
اسپ چوگانی
لغتنامه دهخدا
اسپ چوگانی . [ اَ پ ِ چ َ / چُو ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسپی که برای چوگان بازی تربیت یافته باشد : قامت خم ، مرکب چوگانی راه فناست عذرها بر طاق نه چون اسپ چوگانی رسید.صائب .