کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسودة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آسوده خاطر
لغتنامه دهخدا
آسوده خاطر. [ دَ / دِ طِ ] (ص مرکب ) آسوده دل . فارغ البال : آسوده خاطرم که تو در خاطر منی گر تاج می فرستی و گر تیغ می زنی .سعدی .
-
آسوده خاطری
لغتنامه دهخدا
آسوده خاطری . [ دَ / دِ طِ ] (حامص مرکب ) صفت و چگونگی آسوده خاطر. فراغ ِ بال .
-
آسوده دل
لغتنامه دهخدا
آسوده دل . [ دَ / دِ دِ ] (ص مرکب ) فارغ البال . بی دلواپسی . بی رنج . بی عذاب . غیرمضطرب : کسی خسبد آسوده در زیر گل که خسبند از او مردم آسوده دل .سعدی (بوستان ).
-
آسوده دلی
لغتنامه دهخدا
آسوده دلی . [ دَ / دِ دِ ] (حامص مرکب ) آسوده خاطری . فراغ بال .
-
آسوده کاری
لغتنامه دهخدا
آسوده کاری .[ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) عطلت . بیکاری : دلم بگرفت از این آسوده کاری که آسایش بود بنیاد خواری .(ویس و رامین ).
-
دل آسوده
لغتنامه دهخدا
دل آسوده . [ دِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آسوده دل . خاطرجمع. غیرمضطرب . مطمئن . فارغ البال : ملک را بود بر عدو دست چیرچو لشکر دل آسوده باشند و سیر. سعدی .- دل آسوده شدن ؛ خاطرجمع شدن . مطمئن شدن . آسوده دل شدن . فارغ البال شدن : دل آسوده شد مرد نیک اعتقا...
-
روح آسوده
لغتنامه دهخدا
روح آسوده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) فارغ . (ناظم الاطباء). آسوده خاطر. || کنایه از مرده و میت . (ناظم الاطباء).
-
چمن آسوده
لغتنامه دهخدا
چمن آسوده . [ چ َ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از مرغانی که در چمن زمزمه پرداز باشند و این در مقابل مرغان گرفتار است . (از آنندراج ). سرودگوینده در باغ به آزادی و آسودگی ، مانند مرغان . (ناظم الاطباء) : بال خون آلوده ای بیرون ز دام آورده ام با چم...
-
اسوده نگذاشتن
دیکشنری فارسی به عربی
ازعاج
-
فارغ و آسوده
فرهنگ گنجواژه
راحت.
-
راحت و آسوده
فرهنگ گنجواژه
بدون زحمت.
-
واژههای همآوا
-
عسودة
لغتنامه دهخدا
عسودة. [ ع ِس ْ وَدْ دَ ] (ع اِ) مؤنث عِسودّ.(از اقرب الموارد). رجوع به عسود شود. || کرمکیست سپید که کنیت آن بنت النقاء است و بدان انگشتان دوشیزگان ملیح را تشبیه دهند. (منتهی الارب ). کرمکی است سپیدرنگ مانند قطعه ای از پیه و شحم که آن را بنت النقاء ...
-
عصودة
لغتنامه دهخدا
عصودة. [ ع َص ْ وَ دَ ] (ع مص ) فریاد کردن و کشش نمودن . (از منتهی الارب ). فریاد کردن و کشتار نمودن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
فارغ
فرهنگ واژههای سره
آسوده