کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسواران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اسواران
/'asvārān/
معنی
واحدی از سوارهنظام.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
troop
-
جستوجوی دقیق
-
اسواران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (نظامی) [منسوخ] 'asvārān واحدی از سوارهنظام.
-
اسواران
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) (اِ.) 1 - جِ اسوار؛ برندگان اسب ، فارسان . مق پیادگان . 2 - سپاهیان سواره (در زمان ساسانیان ).
-
اسواران
لغتنامه دهخدا
اسواران . [ ] (اِ خ )موضعی در مغرب فولادنجه (ساحل جنوب شرقی بحر خزر).
-
اسواران
لغتنامه دهخدا
اسواران . [ اَس ْ ] (اِ) ج ِ اسوار. سواران . || گروهی از فارسیان نژاده . (التفهیم ). دهقانان و شهزادگان و مرزبانان . اساورة. رجوع به اخبارالطوال ص 302 و خاندان نوبختی ص 62 و 67 شود. || (در اصطلاح نظام ) بواحد سواره نظام اطلاق شود.
-
جستوجو در متن
-
کبکبه
واژگان مترادف و متضاد
۱. جاه، جلال، شکوه، شوکت ۲. اسواران، گروه
-
جانوسپار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹جاناوسپار، جانسپار› jānuspār گروهی از برگزیدگان اسواران در عهد ساسانیان که بهواسطۀ دلیری و بیباکی به این نام خوانده میشدند.
-
زین
لغتنامه دهخدا
زین . (اِخ ) حاکم یمن و یکی از اسواران کسرای اول . او جانشین وهریز بود، ولی پس از مرگ کسری (579 م .) هرمزچهارم او را معزول کرد و بجایش مزوران نامی را تعیین نمود. (از ایران در زمان ساسانیان ص 392 و 397).
-
شهرگان
لغتنامه دهخدا
شهرگان . [ ش َ ] (ص مرکب ) شهری . مقابل دهقان . ج ، شهرگانان . (یادداشت مؤلف ) : اما ایرانیان مخصوصاً کسانی که از خاندانهای اصیل دهقانان وشهرگانان و مرزبانان و آسواران عهد ساسانی بودند و نیاکان ایشان ... (خاندان نوبختی عباس اقبال ص 67).
-
بیذخش
لغتنامه دهخدا
بیذخش . [ ذَ ] (اِخ ) بذخش . بدیشخ . لقب مرزبانان ارمنستان و گرجستان و بذخش ها علاوه بر حکومت ریاست اسواران ولایتی را هم عهده دار بوده اند. (از ایران در زمان ساسانیان ص 37، 122 و 158).
-
اسوار
لغتنامه دهخدا
اسوار. [ اَس ْ ] (ص ، اِ) (در پهلوی : اسوار ، اوستایی : اسبارای ، بمعنی برنده ٔ اسب ) سوار. فارس . مقابل پیاده . (انجمن آرا). || نامی بوده که ایرانیان به مرد دلیر و یل مشهور میداده اند. (مفاتیح العلوم خوارزمی ).- اسواران (جمع فارسی ) و اساورة (جمع عر...
-
جان اوسپار
لغتنامه دهخدا
جان اوسپار. [ اَ ] (اِ مرکب ) نام هیأتی از برگزیدگان اسواران بوده و عده ٔ آنان ده هزار تن بودند که در عهد ساسانیان مانند دوره ٔ هخامنشیان تشکیل میشدند و بواسطه ٔ شجاعت و بی باکی ازمرگ بنام جان اوسپار (جان سپار) خوانده میشده اند. (ازایران در زمان ساس...
-
دبیربد
لغتنامه دهخدا
دبیربد. [ دَ ب َ ] (اِ مرکب ) رئیس دبیران . منشی باشی . منشی الممالک . رئیس دیوان رسالت . رئیس کتاب . رئیس دارالانشاء. رئیس منشیان . بگفته ٔ کریستن سن رئیس طبقه ٔ نویسندگان و دبیران بروزگار ساسانیان ایران دبیربد یا دبیران مهشت نامیده میشدو در زمره ٔ ...
-
قزوین
لغتنامه دهخدا
قزوین . [ ق َزْ ] (اِخ ) از شهرهای مشهور ایران است و تا ری بیست وهفت فرسنگ و تا ابهر دوازده فرسنگ فاصله دارد. این شهر دراقلیم چهارم قرار دارد. طول آن 75 درجه و عرض آن 37درجه است . ابن فقیه گوید: نخستین بنیادگذار این شهر شاپور ذوالاکتاف بود که ابهر را...
-
دهقان
لغتنامه دهخدا
دهقان . [ دِ ] (معرب ، ص ، اِ) معرب و مأخوذ از دهگان فارسی (ده + گان ، پسوند نسبت ) منسوب به ده ، و آن در قدیم به ایرانی اصیل صاحب ملک و زمین اعم از ده نشین و شهرنشین اطلاق می شده است . تخته قاپو. مردم حضری . مقابل تازی و بری که بادیه نشین باشد. مقا...