کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اسه آنید
لغتنامه دهخدا
اسه آنید. [ اُ س ِ ] (اِخ ) پریان دریا. دختران اُسِه آن و ثِتیس .
-
مهره اسه
دیکشنری فارسی به عربی
محور
-
آسّه،آسته
لهجه و گویش تهرانی
آهسته:موش موشک،آسه برو آسه بیا که گربه شاخت نزنه،سر به سوراخت نزنه
-
واژههای همآوا
-
آسه
واژگان مترادف و متضاد
۱. پایه، محور ۲. آسک، آس، دستاس ۳. سنگآسیا
-
اصح
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'asah[h] ۱. صحیحتر؛ درستتر؛ راستتر.۲. سالمتر.
-
آسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'āse ۱. (ریاضی) محور.۲. (زیستشناسی) دومین مهرۀ گردن انسان که بعد از مهرۀ اطلس قرار دارد.۳. سنگ آسیا.
-
آسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (کشاورزی) 'āse = زنگ۳
-
آسه
فرهنگ فارسی معین
( ~.)( اِ.)1 - کشت و زراعت . 2 - زمینی که برای کشت آماده کرده باشند.
-
آسه
فرهنگ فارسی معین
( ~.) ( اِ.) 1 - آس ، آسیا. 2 - محور، سنگ آسیا.
-
آسه
فرهنگ فارسی معین
(س ِ) ( اِ.) آفتی که در گیاه باعث پژمردگی می شود.
-
اصح
فرهنگ فارسی معین
(اَ صَ حّ) [ ع . ] (ص تف .) صحیح تر، درست تر.
-
آسه
لغتنامه دهخدا
آسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) زردی و پژمردگی که بر روی آدمی یا بر گیاه افتد: صفارة؛ آسه ٔ غَله . المصفور؛ گرسنه ٔ آسه زده . (مهذب الاسماء). شاید در غله مرادف زنگ و زردی باشد. || اصل السوس . ریشه ٔ شیرین بیان . || قسمی از فیلزهره و دیوخار که بلاطینی آن را ...
-
آسه
لغتنامه دهخدا
آسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) زمین که برای کشت آماده کرده باشند. آبَسته : چو ابر کف شه تقاطر نمایدزر از آسه ٔ طَمْع سائل بروید. منجیک .و این کلمه را آسر نیز ضبط کرده اند با همین شاهد، و ظاهراًآسه صحیح است . || آس . آسیا. رحی .
-
اصح
لغتنامه دهخدا
اصح . [ اَ ص َح ح ] (ع ن تف ) صحیح تر. درست تر و تندرست تر. (ناظم الاطباء). راست تر و تندرست تر. (آنندراج ). سالم تر: و لیس بجمیع فارس هواء اصح من هواء کازرون . (صورالاقالیم اصطخری ).- امثال : اصح من بیض النعام . اصح من ذئب . اصح من ظبی . اصح من ...
-
آسه
واژهنامه آزاد
(سِ)(اِ) معادل فارسیِ محور٬ میله ای که چرخ به دور آن بچرخد.