کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسمع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
گوش کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اسمع
-
گوش دادن به
دیکشنری فارسی به عربی
اسمع
-
خبر داشتن
دیکشنری فارسی به عربی
اسمع
-
اطاعت کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اسمع , طع
-
شنیدن
دیکشنری فارسی به عربی
استمع , اسمع
-
سعی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اسمع , محاولة ، اِجتهادٌ
-
استماع کردن
دیکشنری فارسی به عربی
استمع , اسمع , اصغ
-
اسامع
لغتنامه دهخدا
اسامع. [ اَ م ِ ] (ع اِ) ج ِ اَسمُع. جج ِ سَمع.
-
مُسْمَعٍ
فرهنگ واژگان قرآن
شنوایی داده شده ("اسمع غير مسمع "يعني بشنو که (خدا) شنوائيت ندهد )
-
پذیرفتن
دیکشنری فارسی به عربی
استلم , استمع , اسمح له , اسمع , اقبل , عناق ، إِجابَة
-
أَبْصِرْ بِـ
فرهنگ واژگان قرآن
چقدربينا(در جمله "أَسْمِعْ بِهِمْ وَأَبْصِرْ"به قرينه لفظي "بهم"حذف شده ومعني جمله "چه شنوا و چه بينايند" مي شود)
-
درک کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اتل , احدس , ادخل , ادرک , استول عليه , اسمع , افهم , الق القبض عليه , صيد , قامة , قدر
-
مَّوَاضِعِهِ
فرهنگ واژگان قرآن
محلهاي قرار گرفتن مراد از تحريف کلمات از مواضعش در عبارت "يُحَرِّفُونَ ﭐلْکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ"اين خواهد بود که کلمهاي را در غير آنجايي که بايد به کار رود استعمال کنند ، مثلا وقتي کساني ميگويند : سمعنا که بخواهند اعلام اطاعت کنند ، و در اين صورت ج...
-
جافل
لغتنامه دهخدا
جافل . [ ف ِ ] (ع ص ) از جای برکنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : مراجع نجد بعد فرک و بغضةمطلق بصری اسمع القلب جافلة. (اقرب الموارد).|| موی گردآمده بر سر. || سبک رو از همه چیز. (مهذب الاسماء).
-
طحن
لغتنامه دهخدا
طحن . [ طِ ] (ع اِ) آرد. و فی المثل : اسمع جعجعة و لااری طحنا؛ یعنی آواز آسیا میشنوم و نمی بینم آرد را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دقیق . || گرد. (دهار).