کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسما پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
عملاً
واژگان مترادف و متضاد
بالفعل، درعمل ≠ اسماً
-
رسماً
واژگان مترادف و متضاد
رسمی، عرفاً، علناً، قانوناً ≠ اسماً
-
حقایق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حقائق، جمعِ حقیقت] haqāyeq = حقیقت=حقایق اسما: اسمای الهی.
-
اسماء
لغتنامه دهخدا
اسماء. [ اَ ] (اِخ ) در فارسی اسما گویند. (غیاث ). نام معشوقه ٔ سعد و او را اسماء بنت اسماء گفتندی . (شرفنامه ٔ منیری ) (مؤید الفضلاء). و گویند وی از مادر خویش وجیه تر بود و چون سعد وی را بنکاح درآورد، صاحب تجمل شد. (شرح خاقانی ) : چشمه بانوی و درخت...
-
هزار و یک اسم
فرهنگ فارسی معین
(هِ رُ اِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) مجموعة 1001 نام خدای ، اسما الهی .
-
عملاً
فرهنگ فارسی معین
(عَ مَ لَ نْ) [ ع . ] (ق .) در عمل . مق اسماً.
-
دیّان
فرهنگ نامها
(تلفظ: dayyān) (عربی) قاضی ، داور ، حاکم ، پاداش دهنده ، یکی از اسما الهی ؛ (در اوستایی) /dayān/ به معنی فرمانده .
-
رسماً
فرهنگ فارسی معین
(رَ مَ نْ) [ ع . ] (ق مر.) به طور رسمی ، برابر با اصول و مقررات پذیرفته شده ، در عمل . مق اسماً.
-
ظلیم
لغتنامه دهخدا
ظلیم . [ ظَ ] (اِخ ) وادیی است در نجد : من دیار کأنهن رسوم لسلیمی برامة فتریم اقفر الخِب ُّ من منازل اسما -ءَ فجنبا مقلص فظلیم .ابودؤاد الایادی (از معجم البلدان ).
-
یعقوب
لغتنامه دهخدا
یعقوب . [ ی َ ] (اِخ ) ابن متمسک . آخرین خلیفه ٔ عباسی که اسماً در مصر خلافت داشتند. سلطان سلیم در فتح مصر یعقوب را به استانبول آورد و او در همانجا درگذشت . (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
اخول
لغتنامه دهخدا
اخول . [ اَ وَ ] (ع ص ، ق ) پراکنده . || رفتن اخول اخول ؛ رفتن پراکنده و پریشان : ذهبوا اخول اخول و هما اسمان جُعلا اسماً واحداً و بنیا علی الفتح . (منتهی الارب ).
-
سرائر
لغتنامه دهخدا
سرائر. [ س َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ سریرة. پنهانیها و رازها. (غیاث ) (آنندراج ). ج ِ سریرة، راز. (دهار) (منتهی الارب ). || در اصطلاح عرفاء سرائر، افنای سالک است در حق و در حال و وصول تام . و نیز گفته شده است از اسمای الهیه است که بَواطن اکوان است . (از فرهن...
-
غیاث الدین
لغتنامه دهخدا
غیاث الدین . [ ثُدْ دی ] (اِخ ) ابن طیب شاه . یازدهمین از ملوک شبانکاره ٔ فارس (بنی فضلویه ). وی به سال 688هَ . ق . بحکومت رسید، و با برادرش نظام الدین اسماً حکومت میکردند. (از معجم الانساب زامباور ج 2 ص 352).
-
وائل
لغتنامه دهخدا
وائل . [ ءِ ] (اِخ ) قبیله ای است از عرب . (از لباب الالباب نقل ازغیاث ). و قدیجعل اسماً للقبیلة فلایصرف . (تاج العروس ). شعبه ای از قبیله ٔ بنی رکب منشعب از بنی اشعر. (تاریخ قم ص 283). رجوع به بنو وائل و عیون الاخبار شود.
-
حرف ابیض
لغتنامه دهخدا
حرف ابیض . [ ح ُ ف ِ اَب ْ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گویند قسمی از حرف بستانی است عریض الورق و بیخش بزرگ و گلش سفید و حدت او کمتر از رشاد است . و خردل فارسی و خردل سفید نامند. و بعضی حرف بابلی را به این اسما مسمی میدانند. مشهی و منشف رطوبات و آرو...