کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسقع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسقع
لغتنامه دهخدا
اسقع. [ اَ ق َ ] (ع اِ) مرغیست . (مهذب الاسماء). مرغی است بقدر گنجشکی ، سبزپر سپیدسر. ج ،اَساقع. (منتهی الارب ). سبزگرا. || (ص ) هراسب و مرغ سپیدسر. مؤنث : سَقْعاء. (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
اصغا
واژگان مترادف و متضاد
استماع، شنود، شنیدن، گوشفرادادن
-
اصغا
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر، اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'esqā ۱. گوش دادن؛ گوش فراداشتن؛ گوش دادن به سخن کسی.۲. نیوشیدن؛ باجان و دل گوش دادن.
-
اصقع
لغتنامه دهخدا
اصقع. [ اَ ق َ ] (ع ص ، اِ) آن اسب که زیر سر وی سفید بود. (مهذب الاسماء). از نشانه های اسب است ، چنانکه اگر اسبی سپیدسرباشد آنرا اصقع گویند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 21). || جانور که میان سر آن سپید باشد. (منتهی الارب ). بالای سر سپید. (لغت خطی ). آنچه د...
-
جستوجو در متن
-
اساقع
لغتنامه دهخدا
اساقع. [ اَ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ اسقع.
-
ابوالاسقع
لغتنامه دهخدا
ابوالاسقع.[ اَ بُل ْ اَ ق َ ] (اِخ ) وائلةبن اسقع صحابی است .
-
اسقاع
لغتنامه دهخدا
اسقاع . [ اِ ] (ع مص ) برگردیدن گونه : اُسقع لونه (مجهولاً)؛ برگردید گونه ٔ او. (منتهی الارب ).
-
سبزگرا
لغتنامه دهخدا
سبزگرا. [ س َ گ ِ / گ َ] (اِ مرکب ) سبزقبا. مرغی باشد بسرخی مایل و تاج دار. (برهان ). سبزقبا. (آنندراج ). اسقع. (بحر الجواهر).مرغی است بقدر گنجشک سبزپر سپیدسر. (منتهی الارب ).
-
قصیر
لغتنامه دهخدا
قصیر. [ ق َ ] (اِخ ) ربیعةبن یزید دمشقی ، مکنی به ابوسعید. از تابعان است که از واثلةبن اسقع و ابوادریس خولانی روایت کند و از او اوزاعی و مردم شام روایت دارند. وی در دوران هشام بن عبدالملک با کلثوم بن عیاض در جنگ مغرب کشته شد. (لباب الانساب ).
-
غنوی
لغتنامه دهخدا
غنوی . [ غ َ ن َ ] (اِخ ) کنازبن حصین بن یربوع ،مکنی به ابومرثد. صحابی و از سابقین است . او حلیف حمزةبن عبدالمطلب بود، در جنگ بدر و خندق و احد و همه ٔ مشاهد همراه رسول خدا بود. بسن 66سالگی در مدینه درگذشت . واثلةبن اسقع از وی روایت دارد. (از اعلام زر...
-
ابن عامر
لغتنامه دهخدا
ابن عامر. [ اِ ن ُ م ِ ] (اِخ ) مکنی به ابوعمران عبداﷲبن عامر یحصبی ، از مردم دمشق . وفات 118 هَ .ق . یکی از قراء سبعه . گویند قرآن را از عثمان بن عفان فراگرفت . و بصحبت گروهی از صحابه ٔ رسول صلوات اﷲعلیه رسید. او از طبقه ٔ اولی تابعین است و از جماعت...
-
اسلع
لغتنامه دهخدا
اسلع. [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن شریک اعرجی تیمی . از فرزندان اعرج بن کعب بن سعدبن زیدبن مناةبن تمیم . در اسدالغابة و الاصابة او را از صحابه شمرده اند. گویند خادم پیغمبر بود. (تنقیح المقال ج 1 ص 124). مؤلف از قاموس الاعلام ترکی گوید: اسلعبن شریک بن عوف ا...
-
ابوحنیفه
لغتنامه دهخدا
ابوحنیفه . [ اَ ح َ ف َ ] (اِخ ) نعمان بن ثابت بن زوطی بن ماه یا نعمان بن ثابت بن نعمان بن مرزبان یا طاوس بن هرمز، امام فقیه کوفی مولی تیم اﷲبن ثعلبه . ابن الندیم گوید: نام ابوحنیفه نعمان بن ثابت بن زوطی است ، وی بکوفه خزاز بود و زوطی از موالی تیم اﷲ...