کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسفنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اسفنج
/'esfanj/
معنی
۱. فرآوردۀ طبیعی یا مصنوعی سلولزی یا پلاستیکی با حالت کشسانی و جاذب آب که برای تشک، بالش، شستوشو، و مانندِ آن به کار میرود.
۲. (زیستشناسی) از جانوران گیاهیشکل دریایی که از سادهترین جانوران پرسلولی ساکن است.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
ابر، اسفنجه
دیکشنری
foam, sponge
-
جستوجوی دقیق
-
اسفنج
واژگان مترادف و متضاد
ابر، اسفنجه
-
اسفنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی] 'esfanj ۱. فرآوردۀ طبیعی یا مصنوعی سلولزی یا پلاستیکی با حالت کشسانی و جاذب آب که برای تشک، بالش، شستوشو، و مانندِ آن به کار میرود.۲. (زیستشناسی) از جانوران گیاهیشکل دریایی که از سادهترین جانوران پرسلولی ساکن اس...
-
اسفنج
فرهنگ فارسی معین
(اِ فَ) [ معر. ] ( اِ.) جانوری است گیاه شکل که در ته دریا به صورت دسته های چسبیده به سنگ ها زندگی می کند، دارای سوراخ ها و شکاف های بسیاری است . ابرکهن و ابرمرده نیز گفته می شود.
-
اسفنج
فرهنگ فارسی معین
(اِ فَ) ( اِ.) ابر، وسیله ای که برای شستشو به کار می رود.
-
اسفنج
لغتنامه دهخدا
اسفنج . [ اِ ف َ ] (اِخ ) قریه ای است از کوره ٔ ارغیان از نواحی نیشابور که آنرا سپنج گویند وعامربن شعیب الاسفنجی از آنجاست . (معجم البلدان ). || موضعی در ناحیه ٔ مهرانرود تبریز. (نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی چ لیسترانج مقاله ٔ ثالثه ص 79).
-
اسفنج
لغتنامه دهخدا
اسفنج .[ اِ ف َ / اِ ف ُ / اَ ف َ ] (معرب ، اِ) (از لاتینی سپُنْژیا ) چیزی است شبیه به نمد کرم خورده و آنرا ابر مرده و ابر کهن گویند، وبعربی رغوةالحجامین و هرشفه خوانند. گویند حیوانی است دریائی بدان جهت که چون دست بر وی نهند خود را جمع کند و چون بمیر...
-
اسفنج
دیکشنری عربی به فارسی
اسفنج , انگل , طفيلي , ابر حمام , با اسفنج پاک کردن يا ترکردن , جذب کردن , انگل شدن , طفيلي کردن ياشدن
-
اسفنج
دیکشنری فارسی به عربی
اسفنج
-
اسفنج
لهجه و گویش گنابادی
esfanj در گویش گنابادی یعنی اسپند ، دانه های خار های بیابانی که به جهت دوری از چشم زخم و یا برای دعا خوانی و سحر در آتش میاندازند تا بسوزد و بلایا را از زندگی انسان دور کند ، سِبَنْج
-
واژههای مشابه
-
Spongiaria
اسفنجتباران
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جانورشناسی] ← روزنکتباران
-
boring sponge
اسفنج حفّار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اقیانوسشناسی، جانورشناسی] گونهای اسفنج که میتواند حفرهای به قطر تقریباً پنج سانتیمتر در سنگهای آهکی یا کفۀ نرمتنان ایجاد کند
-
sponginess
اسفنجواری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] خاصیت مواد غذاییای که دارای بافتی متخلخل و برگشتپذیر و جاذب مایعات هستند
-
سنگ اسفنج
لغتنامه دهخدا
سنگ اسفنج . [ س َ گ ِ اِ ف َ ] (اِ مرکب ) حجر اسفنج . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به حجر اسفنج ، سنگ اسفنج و سنگ اسپنک شود.
-
اسفنج الانثی
لغتنامه دهخدا
اسفنج الانثی . [ اِ ف َ جُل ْ اُ ثا ] (ع اِ مرکب ) اسفنج ماده . مقابل اسفنج الذکر. رجوع به اسفنج الذکر و تذکره ٔ ضریر ج 1 ص 46 و رجوع به اسفنج (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) شود.